متبحرلغتنامه دهخدامتبحر. [ م ُ ت َ ب َح ْ ح ِ ] (ع ص ) بسیارعلم . (آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). مرد بسیار با علم که در بحر علوم غور کرده و شناوری کرده باشد. (ناظم الاطباء) : فکیف در نظراعیان حضرت خداوندی عز نصره که مجمع اهل دل است و مرکز علمای متبحر. (گلستان چ فروغ
متبهرلغتنامه دهخدامتبهر. [ م ُ ت َ ب َهَْ هَِ ] (ع ص ) پر. (آنندراج ). پر و آگنده . (ناظم الاطباء). || ابر روشن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبهر شود. || دم فروبسته از تعب و ماندگی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متبرلغتنامه دهخدامتبر. [ م ُ ت َب ْ ب َ ] (ع ص ) هلاک شده . (آنندراج ). ویران کرده و خراب کرده و شکسته . (ناظم الاطباء). قوله تعالی : هؤلاء متبر ما هم فیه ؛ ای مکسر مهلک مدمر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).آن کس که طعمه سازد سی سال خون مردم <b
متبرلغتنامه دهخدامتبر. [ م ُ ت َب ْ ب ِ ] (ع ص ) شکننده و هلاک کننده . (آنندراج ). خراب کننده و ویران کننده و پاره کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مجرب شدنفرهنگ مترادف و متضادکارکشته شدن، آزموده شدن، کارآزموده شدن، باتجربه شدن، تجربهدار شدن، ماهر شدن، کارآمدگشتن، متبحر شدن
نامتبحرلغتنامه دهخدانامتبحر. [ م ُ ت َ ب َح ْ ح ِ ] (ص مرکب ) نااستاد. مبتدی .تازه کار. آنکه تبحر و تخصص در علمی یا فنی ندارد.