متبرکلغتنامه دهخدامتبرک . [ م ُ ت َ ب َرْ رِ ] (ع ص ) رجل متبرک ، مرد اعتمادکرده به چیزی . || الحاح کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبرک شود.
متبرکلغتنامه دهخدامتبرک . [ م ُ ت َب َرْ رَ ] (ع ص ) میمون و مبارک . (آنندراج ). میمنت گرفته و خجسته و مبارک . (ناظم الاطباء). بابرکت . و با میمنت و خجسته و با سعادت و مبارک . (ناظم الاطباء) : و چون بار آید شهر را خوازه بندند به سبب آمدن از آنجای متبرک و این نور را در و
متبارکلغتنامه دهخدامتبارک . [ م ُ ت َ رِ ](ع ص ) پاک و منزه و این صفت خاص است به خدا. (آنندراج ). منزه و این صفت خاص به خداست . (ناظم الاطباء). || مرتفع. (ذیل اقرب الموارد). || مقدس و پارسا و محترم . || مشهور و نامدار. || خجسته و سعادتمند. (ناظم الاطباء).
متبرکهلغتنامه دهخدامتبرکه . [ م ُ ت َ ب َرْ رِ ک َ / ک ِ ] (ع ص ) مأخوذ از تازی ، مقدس . (ناظم الاطباء). از «متبرکة» عربی . ج ، متبرکات . مقدس . محترم : به روضه ٔ متبرکه ٔ شاه چراغ رفته . (مجمل التواریخ گلستانه ).-
فرخندهفرهنگ مترادف و متضادباسعادت، باشگون، خجسته، خوشیمن، سعد، فرخ، فرخپی، مبارک، متبارک، متبرک، میمون، همایون ≠ نحس
مبارکفرهنگ مترادف و متضادباشگون، پدرام، خجسته، خوشیمن، سعد، فرخ، فرخنده، مبروک، متبرک، مسعود، میمون، نیکپی، همایون ≠ نامبارک، نامیمون
متبرکهلغتنامه دهخدامتبرکه . [ م ُ ت َ ب َرْ رِ ک َ / ک ِ ] (ع ص ) مأخوذ از تازی ، مقدس . (ناظم الاطباء). از «متبرکة» عربی . ج ، متبرکات . مقدس . محترم : به روضه ٔ متبرکه ٔ شاه چراغ رفته . (مجمل التواریخ گلستانه ).-