متجاهرلغتنامه دهخدامتجاهر. [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) کسی که آشکارا و بی پرده و حجاب کار می کند. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). کسی که عمل خویش را به قصد آشکارا سازد. (فرهنگ فارسی معین ).- متجاهر به فسق ؛ آن که علانیه و آشکارا فسق می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع ب
متظاهرلغتنامه دهخدامتظاهر. [ م ُ ت َ هَِ] (ع ص ) یارمند شونده با هم . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). پشت به پشت پیوسته و یکدیگر را معاونت و یاری کرده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پشت کننده به یکدیگر (ضد معنی اول ). (از تاج العروس ) (از محیطالمحیط) (از
متظاهردیکشنری فارسی به انگلیسیdissembler, dissimulator, fake, hypocrite, ostentatious, pretender, pretentious, prig, stuffy
قرافصةلغتنامه دهخداقرافصة. [ ق َ ف ِ ص َ ] (ع اِ) دزدان . (منتهی الأرب )(ناظم الاطباء). دزدان متجاهر. (از اقرب الموارد).
ابوالجارودلغتنامه دهخداابوالجارود. [ اَ بُل ْ ] (اِخ ) کنیت زیادبن ابی زیاد خراسانی . امام طائفه ٔجارودیه ، از غُلات زیدیه که متجاهر به سب ّ شیخین بوده است و لقب او سُرحوب است . ابن الندیم او را مکنی به ابوالنجم و نامش را زیادبن المنذر العبدی میگوید. و معاصر بوده است با جعفربن محمدبن علی علیه السلا
آشکارهلغتنامه دهخداآشکاره . [ ش ْ / ش ِ رَ / رِ ] (ص ، ق ، اِ)آشکار. آشکارا. پدید. هویدا. پیدا. ظاهر. معلوم : و سختی بعالم آشکاره گشت . (تاریخ سیستان ).گل عاشق شه است و چو دیدار او بدیدگشت آشکاره
غیبتلغتنامه دهخداغیبت . [ ب َ ] (ع اِمص ) عیب کسی در قفای او گفتن . (غیاث اللغات ). بدگویی در غیاب کسی . غیبَة. غَیبَة. غَیبَت . رجوع به غیبة شود. جرجانی گوید: غیبت یاد کردن بدیهای کسی در غیاب اوست ، بشرط آنکه شخص دارای آن بدیها باشد و در غیر این صورت بهتان است و اگر مواجهه گوید شتم است . (از
آشکارلغتنامه دهخداآشکار. [ ش ْ / ش ِ ] (ص ، ق ، اِ) (از پهلوی آشکاراک ) ظاهر. بارز. مشهود. مرئی . روشن . هویدا. پیدا. پدید. پدیدار. مکشوف . جلی . جلیه . واضح . عیان . محسوس . مقابل مخفی ، پنهان ، نهان ، ناپیدا، ناپدید، نهفته : ازو د