متجردلغتنامه دهخدامتجرد. [ م ُ ت َ ج َرْ رِ ] (ع ص ) برهنه گردیده . (آنندراج ). برهنه و عریان . (ناظم الاطباء). || مجرد شونده . و رجوع به تجرد شود.
متجردلغتنامه دهخدامتجرد. [ م ُ ت َ ج َرْ رَ ] (ع مص ) برهنه شدن . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) برهنگی و عریانی :امراءة بضةالمتجرد؛ زن تنک پوست آکنده گوشت وقت برهنگی . فلان حسن المتجرد؛ برهنگی فلان نیکو و خوش آیند است . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). و رجوع به تجرد شود.
متجردةلغتنامه دهخدامتجردة. [ م ُ ت َ ج َرْ رِ دَ ] (اِخ ) نام زن نعمان بن منذر پادشاه حیره . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). لقب هند، دختر منذربن اسودبن حارثةالکلبی زن نعمان بن منذراللخمی پادشاه حیرة. (از محیطالمحیط).
متجردةلغتنامه دهخدامتجردة. [ م ُ ت َ ج َرْ رِ دَ ] (اِخ ) نام زن نعمان بن منذر پادشاه حیره . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). لقب هند، دختر منذربن اسودبن حارثةالکلبی زن نعمان بن منذراللخمی پادشاه حیرة. (از محیطالمحیط).