متجلیلغتنامه دهخدامتجلی . [ م ُ ت َ ج َل ْ لی ] (ع ص ) ظاهر شونده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || روشن و آشکار. (آنندراج ) (غیاث ). تابدار و روشن وباشکوه و درخشان و آشکار و هویدا. (ناظم الاطباء).- متجلی شدن ؛ ظاهر و آشکار شدن :</s
متجالیلغتنامه دهخدامتجالی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) هویدا کننده باهم حال خود را. (آنندراج ). مر یکدیگر را از حال هم آشکار کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تجالی شود.
متزحللغتنامه دهخدامتزحل . [ م ُ ت َ زَح ْ ح ِ ] (ع ص ) دور شونده از جای . (آنندراج ). کسی که دور می رود و عزلت می گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزحل شود.
اِرْتَسَمدیکشنری عربی به فارسینق بست , جلوه گر شد , متجلّي شد , مجسّم شد , امتثال کرد , اطاعت کرد , فرمانبرد
دانش فروزلغتنامه دهخدادانش فروز. [ ن ِ ف ُ ] (نف مرکب ) فرزنده ٔ دانش . روشنی بخش علم . افروزنده و متجلی سازنده ٔ علم و فضل . || (ن مف مرکب ) افروخته بدانش . روشن بنور معرفت . متجلی بعلم و فضل : تا بتوان ازدل دانش فروزدشمن خود را بگلی کش چو روز.<p class="author"