متحجرلغتنامه دهخدامتحجر. [ م ُ ت َ ح َج ْ ج ِ ] (ع ص ) سخت گردیده . (از آنندراج ). صلب و سخت گشته مانند سنگ . (ناظم الاطباء). || حجر سازنده . (آنندراج ). || تنگ گیرنده بر کسی . (آنندراج ). || سنگ شده . (ناظم الاطباء). آنچه به صورت سنگ درآمده . سنگ شده . || بسیارسنگ . ارض متحجرة؛ زمین سنگناک .
متحجرفرهنگ فارسی معین(مُ تَ حَ جِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - سنگ شده ، سخت گشته . 2 - در فارسی به کسی گویند که حاضر به درک و پذیرش نوآوری ها نیست .
متعجرلغتنامه دهخدامتعجر. [ م ُ ت َ ع َج ْ ج ِ ] (ع ص ) شکم که نوردگیرد از فربهی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که از فربهی شکم وی نورد گرفته و چین دار شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعجر شود.
متهجرلغتنامه دهخدامتهجر. [ م ُ ت َ هََ ج ْ ج ِ ] (ع ص ) به مهاجران ماننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مانا به مهاجران یعنی آنان که از وطن خود هجرت کرده اند. (ناظم الاطباء). || کسی که در گرمای نیمروز سفر میکند و به جایی میرود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب المو