متحرکلغتنامه دهخدامتحرک . [ م ُ ت َ ح َرْ رِ ] (ع ص ) جنبنده . (آنندراج ). مأخوذ ازتازی ، کسی و یا چیزی که بجنبد و در حالت حرکت باشد و جنبان وحرکت کنان و جنبنده و حرکت کرده . (ناظم الاطباء). حرکت کننده و جنبنده : چون ایشان را آلت ... ناقص بود اندر این باب گوش متحرک داد
متحرکدیکشنری عربی به فارسیسرزنده , باروح , جاندار , روح دادن , زندگي بخشيدن , تحريک و تشجيع کردن , جان دادن به
متحرکفرهنگ فارسی عمید۱. دارای حرکت؛ حرکتکننده؛ جنبنده.۲. (ادبی) [مقابلِ ساکن] ویژگی حرفی که با مصوت ادا شود.
متحرقلغتنامه دهخدامتحرق .[ م ُ ت َ ح َرْ رِ ] (ع ص ) سوخته شده . (آنندراج ). سوخته و افروخته . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحرق شود.
متعرقلغتنامه دهخدامتعرق . [ م ُ ت َ ع َرْ رِ ] (ع ص ) گوشت از استخوان بازکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که گوشت را از استخوان پاک میگیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعرق شود.
اعتبار متحرکلغتنامه دهخدااعتبار متحرک . [ اِ ت ِ رِ م ُ ت َ ح َرْ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح بانکی ، تنخواه گردان . (واژه های نو فرهنگستان ). وجهی که در اختیار اداره ای گذارند تا در صورت ضرورت بدون تشریفات پیچیده ٔ اداری خرج کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
متحرکهلغتنامه دهخدامتحرکه . [ م ُ ت َ ح َرْ رِ ک َ /ک ِ ] (ع ص ) مؤنث متحرک . ج ، متحرکات : هر بیت را دو نیمه باشد که در متحرکات و سواکن بهم نزدیک باشند. (المعجم چ دانشگاه ص 27). || مأخوذ ازتازی ؛ جنبا
متحرکسازیmobilization 2واژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که اجزای سازندۀ ارزشمند سنگ را بازتوزیع و متمرکز میکند و کانسار میسازد
اعتبار متحرکلغتنامه دهخدااعتبار متحرک . [ اِ ت ِ رِ م ُ ت َ ح َرْ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح بانکی ، تنخواه گردان . (واژه های نو فرهنگستان ). وجهی که در اختیار اداره ای گذارند تا در صورت ضرورت بدون تشریفات پیچیده ٔ اداری خرج کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
متحرکهلغتنامه دهخدامتحرکه . [ م ُ ت َ ح َرْ رِ ک َ /ک ِ ] (ع ص ) مؤنث متحرک . ج ، متحرکات : هر بیت را دو نیمه باشد که در متحرکات و سواکن بهم نزدیک باشند. (المعجم چ دانشگاه ص 27). || مأخوذ ازتازی ؛ جنبا
متحرکسازیmobilization 2واژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که اجزای سازندۀ ارزشمند سنگ را بازتوزیع و متمرکز میکند و کانسار میسازد
اعتبار متحرکلغتنامه دهخدااعتبار متحرک . [ اِ ت ِ رِ م ُ ت َ ح َرْ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح بانکی ، تنخواه گردان . (واژه های نو فرهنگستان ). وجهی که در اختیار اداره ای گذارند تا در صورت ضرورت بدون تشریفات پیچیده ٔ اداری خرج کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
پل متحرکلغتنامه دهخداپل متحرک . [ پ ُ ل ِ م ُ ت َ ح َرْ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پلی که میتوان آن را حرکت داده بالا برد و فرود آورد. پل گردان .
خوشۀ متحرکmoving clusterواژههای مصوب فرهنگستانیک خوشۀ ستارهای باز که فاصلۀ آن ازطریق مشاهدۀ حرکت خاصۀ ستارههای آن قابل محاسبه است