مترقیلغتنامه دهخدامترقی . [ م ُ ت َ رَق ْ قی ] (ع ص ) افزون شونده . (آنندراج ) (غیاث ). بالا رفته . (ناظم الاطباء). صعود کننده . بالا رونده : و بخار نطفه از اوعیه ٔ منی به مصعد دماغ مترقی شد. (سندبادنامه ص 177). همواره در مدارج علو و مع
مطرقیلغتنامه دهخدامطرقی . [ م ِ رَ ] (ص نسبی ) چون مطرق . منسوب به مطرق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در طب ، قسمی از نبض . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مترقعلغتنامه دهخدامترقع. [ م ُ ت َ رَق ْ ق َ ] (ع اِ) چیزی که بدان نکوهند و دشنام دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) . || موضعشتم و دشنام . (ناظم الاطباء). یقال اری فیه مترقعا؛ ای موضعاً للشتم و الهجاء. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به ترقع شود.<
مترقعلغتنامه دهخدامترقع. [م ُ ت َ رَق ْ ق ِ ] (ع ص ) ورزنده و فراهم آورنده . (آنندراج ). فراهم آورنده و آن که می ورزد و کوشش در بدست آوردن سود می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترقع شود.
مترکحلغتنامه دهخدامترکح . [ م ُ ت َ رَک ْ ک ِ ] (ع ص ) کاهل و سست و تنبل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || درنگ کننده و راحت نشسته . || فراخ و گشاد و وسیع. || جست و چالاک . || دست آموز و متصرف در کار. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکح شود.