متسقلغتنامه دهخدامتسق . [ م ُت ْ ت َ س ِ ] (ع ص ) (از «وس ق ») منتظم و مرتب و دارای نظم و ترتیب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : مدتها حال بر این جمله منتظم و متسق بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران
متشقلغتنامه دهخدامتشق .[ م ُت ْ ت َ ش ِ ] (ع ص ) قدیدکننده گوشت را و شقیق سازنده . (آنندراج ). کسی که گوشت را نیم پز می کند و به درازا بریده جهت توشه خشک می کند. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اتشاق شود.
متسوقلغتنامه دهخدامتسوق . [ م ُ ت َس َوْ وِ ] (ع ص ) خرید و فروخت کننده و بازار جوینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خرنده و فروشنده و سوداگر و بازرگان و آمد و شد کننده در بازار و مرد بازاری . (ناظم الاطباء). || بازارگرم کن . هنگامه طلب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)<span cl
متسوکلغتنامه دهخدامتسوک . [ م ُ ت َ س َوْ وِ ](ع ص ) مسواک کننده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسوک شود.
متشوقلغتنامه دهخدامتشوق . [ م ُ ت َ ش َوْ وِ ] (ع ص ) به تکلف ظاهر کننده شوق را و آرزومندی نماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آرزومند و مشتاق . (ناظم الاطباء). و رجوع به تشوق شود.
متشوکلغتنامه دهخدامتشوک . [ م ُ ت َش َوْ وِ ] (ع ص ) محصور شده بواسطه ٔ شوک و خار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تشوک شود.
متسقطلغتنامه دهخدامتسقط. [ م ُ ت َ س َق ْ ق ِ ] (ع ص ) خطا و لغزش جوینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که بر خطا می انگیزاند. (ناظم الاطباء). || سخن چین و دروغ بربندنده . (از منتهی الارب ). || آن که اخبار را اندک اندک می گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب ال
متسقفلغتنامه دهخدامتسقف . [ م ُ ت َ س َق ْ ق ِ ] (ع ص ) اسقف شونده . (آنندراج ).پیشوای بزرگ ترسایان شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسقف شود. || سقف دار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متسقیلغتنامه دهخدامتسقی . [ م ُ ت َ س َق ْ قی ] (ع ص ) چیزی قبول کننده آب را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آغشته و تر شده و بخودکشنده و جذب کننده ٔ آب و مانند آن . (ناظم الاطباء). و رجوع به تسقی شود.
متدانیلغتنامه دهخدامتدانی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) همدیگر نزدیک .(آنندراج ). نزدیک و پهلوی یکدیگر. (ناظم الاطباء). || کم و ضعیف شونده . (فرهنگ فارسی معین ).- بحر متدانی ؛ بحر متدارک . بحر متسق . رجوع به متدارک شود.
منضدلغتنامه دهخدامنضد. [ م ُ ن َض ْ ض َ ] (ع ص ) نعت است از تنضید و یقال : متاع منضد. (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). متاع منضد؛ رخت برهم نهاده . (ناظم الاطباء). بر همدیگر چیده شده . (غیاث ) (آنندراج ) : بدان که این اموال منضد که به صورت عسجد و زبرجدمی نماید هیمه ٔ دو
تفویفلغتنامه دهخداتفویف . [ ت َ ] (ع مص ) برد با خطهای سپید بافتن . (تاج المصادر بیهقی ). برد با خطها و نقطه های سفید بافتن . (زوزنی ). نگارین کردن جامه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): برد مفوف ؛ رقیق و قیل فیه خطوط بیض علی الطول و فی حدیث کعب : ترفع للعبد غرفة مفوفة تفویفها لبنة
متدارکلغتنامه دهخدامتدارک . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) چیزی رسنده به چیزی . (آنندراج ). مقرون و پیوسته و ملازم و غیر منقطع. (ناظم الاطباء). || دریابنده چیزی را که از دست رفته باشد. (غیاث ) (ناظم الاطباء). درک کننده و دریابنده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || به دست آورده و متصرف و دریافت شده
مرتبلغتنامه دهخدامرتب . [ م ُ رَت ْ ت َ ] (ع ص ) در جای خود قرار داده شده . در مرتبه ٔ خود قرار گرفته . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). ترتیب داده شده . (آنندراج ). راست و درست کرده شده و درجه به درجه در مرتبه و مقام هر کدام آورده شده . (غیاث اللغات ). متسق . منتظم .بسامان . (یادداشت مرحوم
متسقطلغتنامه دهخدامتسقط. [ م ُ ت َ س َق ْ ق ِ ] (ع ص ) خطا و لغزش جوینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که بر خطا می انگیزاند. (ناظم الاطباء). || سخن چین و دروغ بربندنده . (از منتهی الارب ). || آن که اخبار را اندک اندک می گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب ال
متسقفلغتنامه دهخدامتسقف . [ م ُ ت َ س َق ْ ق ِ ] (ع ص ) اسقف شونده . (آنندراج ).پیشوای بزرگ ترسایان شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسقف شود. || سقف دار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متسقیلغتنامه دهخدامتسقی . [ م ُ ت َ س َق ْ قی ] (ع ص ) چیزی قبول کننده آب را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آغشته و تر شده و بخودکشنده و جذب کننده ٔ آب و مانند آن . (ناظم الاطباء). و رجوع به تسقی شود.