متسهللغتنامه دهخدامتسهل . [ م ُ ت َ س َهَْ هَِ ] (ع ص ) آسان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نرم . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). صاف و نرم . (ناظم الاطباء). و رجوع به تسهل شود.
متشعللغتنامه دهخدامتشعل . [ م ُ ت َ ش َع ْ ع ِ ] (ع ص ) درافروخته و فروزان . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
متشهللغتنامه دهخدامتشهل . [ م ُ ت َ ش َهَْ هَِ ] (ع ص ) آب روی رفته . تشهل ماءِ الوجه ؛ رفتن آب روی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشهل شود. || پژمرده سیما. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متساهللغتنامه دهخدامتساهل . [م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) همدیگر آسان گیرنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خوش خوی و آسان به سوی یکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تساهل شود.
متساهلدیکشنری عربی به فارسیبخشنده , زياده رو , لخت , سست , شل , سهل انگار , اهمال کار , لينت مزاج , شل کردن , ول کردن , رهاکردن , بامدارا , اسان گير , ملا يم , باگذشت , ضد يبوست , ملين
متصلیلغتنامه دهخدامتصلی . [ م ُ ت َ ص َل ْلا ] (ع ص ) (از «ص ل ی ») عصای راست کرده شده ٔ بر آتش . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).