متشرعلغتنامه دهخدامتشرع . [ م ُ ت َ ش َرْ رِ ] (ع ص ) واقف به امور شریعت و متدین و دیندار. (ناظم الاطباء). تابع شرع .
متسرعلغتنامه دهخدامتسرع . [ م ُ ت َ س َرْ رِ ] (ع ص ) شتابنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چست و چالاک و جلد و زود. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسرع شود.
متسریلغتنامه دهخدامتسری . [ م َ ت َ س َرْ ری ](ع ص ) (از «س رو») کسی که نهفته و مخفیانه داه نگاه می دارد. (ناظم الاطباء). سریه گیرنده کنیزک را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کسی که در شب از خانه خارج می شود. (از ذیل اقرب الموارد). || کسی که خود را به جوانمردی و سخاوت می آراید و پریشا
متشریلغتنامه دهخدامتشری . [ م ُ ت َ ش َرْ ری ] (ع ص ) خارجی . (آنندراج ). خارج از مذهب اهل بدعت . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشری شود.
متشرعهفرهنگ فارسی عمید۱. در دورۀ قاجار، مکتبی که توسط برخی فقهای شیعه برای مقابله با شیخیه ایجاد شد.۲. (صفت) = متشرع
متشرعهفرهنگ فارسی عمید۱. در دورۀ قاجار، مکتبی که توسط برخی فقهای شیعه برای مقابله با شیخیه ایجاد شد.۲. (صفت) = متشرع
بیتقوافرهنگ مترادف و متضادبیدیانت، خدا ناترس، ناپارسا، ناپرهیزگار، نا متشرع، نامتقی ≠ با تقوا، پارسا، متقی
عالم دینیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب تقلید، متخصصالهیات، فقیه، مفتی، متشرع، پاپ، حاخام، یزدانشناخت، اصولی، الهیون، الاهیون، الاهی (الهی)، محدث
پارسافرهنگ مترادف و متضاد۱. باتقوا، پاکدامن، پرهیزکار، پرهیزگار، خداترس، دیندار، زاهد، صالح، عفیف، مومن، متدین، متشرع، متقی، متورع، معصوم، وارسته ۲. عارف ۳. پارسی ≠ ناپارسا
متشرعهفرهنگ فارسی عمید۱. در دورۀ قاجار، مکتبی که توسط برخی فقهای شیعه برای مقابله با شیخیه ایجاد شد.۲. (صفت) = متشرع