متصاعدلغتنامه دهخدامتصاعد. [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) چیزی دشوار. (آنندراج ). دشوار و با مشقت . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بالابرآینده . (غیاث ) (آنندراج ). فرهنگستان ایران معادل این کلمه را «فرایاز» انتخاب کرده است . و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران و تصاعد شود <sp
متصاعد شدنلغتنامه دهخدامتصاعد شدن . [ م ُ ت َ ع ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بلند شدن و برآمدن . (ناظم الاطباء) : آتش غیرت در نهاد او متصاعد شد و عزم انتقام مصمم کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 39).
متصاعدةلغتنامه دهخدامتصاعدة. [ م ُ ت َ ع ِ دَ ] (ع ص ) مؤنث متصاعد: ابخره ٔ متصاعدة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تصاعد شود.
متصاعد شدنلغتنامه دهخدامتصاعد شدن . [ م ُ ت َ ع ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بلند شدن و برآمدن . (ناظم الاطباء) : آتش غیرت در نهاد او متصاعد شد و عزم انتقام مصمم کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 39).
evaporateدیکشنری انگلیسی به فارسیتبخیر می شود، تبخیر شدن، بخار شدن، تبخیر کردن، متصاعد شدن، تبدیل به بخار کردن، خشک کردن، برباد رفتن
evaporatingدیکشنری انگلیسی به فارسیتبخیر، تبخیر شدن، بخار شدن، تبخیر کردن، متصاعد شدن، تبدیل به بخار کردن، خشک کردن، برباد رفتن
evaporatedدیکشنری انگلیسی به فارسیتبخیر شده، تبخیر شدن، بخار شدن، تبخیر کردن، متصاعد شدن، تبدیل به بخار کردن، خشک کردن، برباد رفتن
evaporatesدیکشنری انگلیسی به فارسیتبخیر می شود، تبخیر شدن، بخار شدن، تبخیر کردن، متصاعد شدن، تبدیل به بخار کردن، خشک کردن، برباد رفتن
متصاعد شدنلغتنامه دهخدامتصاعد شدن . [ م ُ ت َ ع ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بلند شدن و برآمدن . (ناظم الاطباء) : آتش غیرت در نهاد او متصاعد شد و عزم انتقام مصمم کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 39).
متصاعدةلغتنامه دهخدامتصاعدة. [ م ُ ت َ ع ِ دَ ] (ع ص ) مؤنث متصاعد: ابخره ٔ متصاعدة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تصاعد شود.