متصللغتنامه دهخدامتصل . [ م ُت ْ ت َ ص ِ ] (ع ص ) رسنده و پیوسته شونده بی جدا شدگی . (آنندراج ). پیوسته و پیوسته شده و پیوندشده ٔ بی جدائی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : ملک او به ملک ایشان متصل بود. (مجمل التواریخ و القصص ، از فرهنگ فارسی معین
متصلفرهنگ فارسی عمید۱. پیوسته.۲. ق (قید) [عامیانه] بههمپیوسته؛ پیدرپی.۳. (اسم، صفت) (تصوف) کسی که به وصل رسیده؛ واصل.۴. (اسم، صفت) [قدیمی] خویشاوند.
حدیث متصللغتنامه دهخداحدیث متصل . [ ح َ ث ِ م ُت ْ ت َ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حدیثی که زنجیره ٔ سند روایت آن متصل و غیرمقطوع باشد. یکی از سیزده قسم حدیثهای صحیح و حسن است . رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و حدیث شود.
کم متصللغتنامه دهخداکم متصل . [ ک َم ْ م ِ م ُت ْ ت َ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به کَم ّ (اصطلاح منطق ) شود.
اعتصاب متصللغتنامه دهخدااعتصاب متصل . [ اِ ت ِ ب ِ م ُت ْ ت َ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اعتصابی که ابتدادر قسمتهای جداجدا شروع و بتدریج حفره های وسط پر گردیده و سراسر یک رشته را فرامیگیرد. (از اقتصاد اجتماعی شمس الدین جزایری ص 148). و رجوع به اعتصاب شود.
متصلیلغتنامه دهخدامتصلی . [ م ُ ت َ ص َل ْلا ] (ع ص ) (از «ص ل ی ») عصای راست کرده شده ٔ بر آتش . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
متصلبلغتنامه دهخدامتصلب . [ م ُ ت َ ص َل ْ ل ِ ] (ع ص ) سختی کننده در کار: المتصلب فی اموره . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشدد و تصلب شود.
متصلصللغتنامه دهخدامتصلصل . [ م ُ ت َ ص َ ص ِ ] (ع ص ) بانگ کرده . و تندر غرنده و بانگ کننده . || برگرداننده ٔ آواز در حلق . || زیور صدا کننده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصلصل شود.
متصلعلغتنامه دهخدامتصلع. [ م ُ ت َ ص َل ْ ل ِ ] (ع ص ) آفتاب بالاآینده یا در وسط آسمان رسنده یااز ابر بیرون آینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). آفتاب بیرون آمده از زیر ابر در وسطآسمان رسیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تصلع شود.
متصلفلغتنامه دهخدامتصلف .[ م ُ ت َ ص َل ْ ل ِ ] (ع ص ) رجل متصلف ؛ مرد لافی . (منتهی الارب ). چاپلوسی کننده و لاف زنی نماینده . (آنندراج ). تملق کننده . (از اقرب الموارد). و رجوع به تصلف شود.
adjoinدیکشنری انگلیسی به فارسیمتصل، متصل شدن، متصل کردن، پیوستن، وصلت دادن، مجاور بودن، پیوسته بودن، افزودن
connectsدیکشنری انگلیسی به فارسیمتصل می شود، وصل کردن، متصل کردن، پیوستن، مربوط کردن، عطف کردن، بستن، باهم متصل کردن
دُشوندیaclasis, aclasiaواژههای مصوب فرهنگستانمتصل شدن بیمارگونۀ ساختارهایی در بدن که نباید به هم متصل باشند
جاوردیکشنری عربی به فارسیپيوستن , متصل کردن , وصلت دادن , مجاور بودن(به) , پيوسته بودن(به) , افزودن , متصل شدن
متصلیلغتنامه دهخدامتصلی . [ م ُ ت َ ص َل ْلا ] (ع ص ) (از «ص ل ی ») عصای راست کرده شده ٔ بر آتش . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
متصلبلغتنامه دهخدامتصلب . [ م ُ ت َ ص َل ْ ل ِ ] (ع ص ) سختی کننده در کار: المتصلب فی اموره . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشدد و تصلب شود.
متصلصللغتنامه دهخدامتصلصل . [ م ُ ت َ ص َ ص ِ ] (ع ص ) بانگ کرده . و تندر غرنده و بانگ کننده . || برگرداننده ٔ آواز در حلق . || زیور صدا کننده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصلصل شود.
متصلعلغتنامه دهخدامتصلع. [ م ُ ت َ ص َل ْ ل ِ ] (ع ص ) آفتاب بالاآینده یا در وسط آسمان رسنده یااز ابر بیرون آینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). آفتاب بیرون آمده از زیر ابر در وسطآسمان رسیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تصلع شود.
متصلفلغتنامه دهخدامتصلف .[ م ُ ت َ ص َل ْ ل ِ ] (ع ص ) رجل متصلف ؛ مرد لافی . (منتهی الارب ). چاپلوسی کننده و لاف زنی نماینده . (آنندراج ). تملق کننده . (از اقرب الموارد). و رجوع به تصلف شود.
حدیث متصللغتنامه دهخداحدیث متصل . [ ح َ ث ِ م ُت ْ ت َ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حدیثی که زنجیره ٔ سند روایت آن متصل و غیرمقطوع باشد. یکی از سیزده قسم حدیثهای صحیح و حسن است . رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و حدیث شود.
کم متصللغتنامه دهخداکم متصل . [ ک َم ْ م ِ م ُت ْ ت َ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به کَم ّ (اصطلاح منطق ) شود.
اعتصاب متصللغتنامه دهخدااعتصاب متصل . [ اِ ت ِ ب ِ م ُت ْ ت َ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اعتصابی که ابتدادر قسمتهای جداجدا شروع و بتدریج حفره های وسط پر گردیده و سراسر یک رشته را فرامیگیرد. (از اقتصاد اجتماعی شمس الدین جزایری ص 148). و رجوع به اعتصاب شود.