متصنعلغتنامه دهخدامتصنع. [م ُ ت َ ص َن ْ ن ِ ] (ع ص ) خویشتن را آراینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آراسته و زینت کرده شده . (ناظم الاطباء). || ساخته . برخاسته . ساختگی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به تکلف نیکوسیرتی نماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الم
متصنعفرهنگ فارسی معین(مُ تَ صَ نِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خویشتن آراینده . 2 - به تکلف نیکو سیرتی نماینده . 3 - آن که صنعتی یا هنری را به خود ببندد؛ ج . متصنعین .
متسنهلغتنامه دهخدامتسنه . [ م ُ ت َ س َن ْ ن ِه ْ ] (ع ص ) خُبزمتسنه ؛ نان کره بسته . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || برگردیده و تباه و سال زده مثل خرما و جز آن . (آنندراج ). متغیر و فرسوده و پوسیده . (ناظم الاطباء). || پیر بسیارسال و پیر. (ناظم الاطباء). و رج
متشنعلغتنامه دهخدامتشنع. [ م ُ ت َ ش َن ْ ن ِ ] (ع ص ) بر اسب سوار شونده . (آنندراج ) سوار شده ٔ بر اسب . (ناظم الاطباء). || سلاح درپوشنده . (آنندراج ). سلاح پوشیده و آماده ٔ جنگ . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشنع شود.
متسنیلغتنامه دهخدامتسنی . [ م ُ ت َ س َن ْ نی ] (ع ص ) برگردیده و متغیر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). متغیر و برگردیده و فاسد شده . || پیر و فرسوده و کسی که چندین سال می ماند. || کسی که نرمی و آسانی در کار می کند. (ناظم الاطباء). سهل گیرنده در کار. (از منتهی الارب ). و رجوع
hypocritesدیکشنری انگلیسی به فارسیمنافقان، منافق، سالوس، مزور، ادم ریاکار، زرق فروش، متصنع، عابد ریاکار، خشکه مقدس
متکلف [نویسنده یا شاعر]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط لف [نویسنده یا شاعر]، متکلف (2)، متکلفنویس، آرتیستی، متصنع لافزن
متکلف ➋ [نویسنده یا شاعر]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ➋ [نویسنده یا شاعر]، متکلفنویس، متصنع، آرتیستی لافزن فخرفروش