متضرعلغتنامه دهخدامتضرع . [ م ُ ت َ ض َرْ رِ] (ع ص ) زاری کننده . (آنندراج ) (غیاث ). خواری و فروتنی کرده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دادخواه . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضرع شود.
متدرعلغتنامه دهخدامتدرع . [ م ُ ت َ دَرْ رِ ] (ع ص ) زره پوش . (آنندراج ) (غیاث ). زره پوشنده . زره پوش . که درع پوشد. آراسته به زره یا جز آن . که زره پوشد جنگ را : متحلی به حلیت فتوت و متدرع به لباس مروت . (سندبادنامه ). و به حقوق اکیده ووسایل حمیده متذرع و متدرع شده و
متذرعلغتنامه دهخدامتذرع . [ م ُ ت َ ذَرْ رِ ] (ع ص ) پرگو. (آنندراج ). پرگو و پرحرف . (ناظم الاطباء). و رجوع به تذرع شود.
متدرعةلغتنامه دهخدامتدرعة. [ م ُ ت َ دَرْ رِ ع َ ] (ع ص ) زن پیراهن پوشیده و زره پوشیده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به متدرع شود.
مخنعلغتنامه دهخدامخنع. [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) نرم گردن و فروتن و متضرع . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). فروتنی کننده و متواضع. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخناع شود.
اخناعلغتنامه دهخدااخناع . [ اِ ] (ع مص ) نرم و فروتن و متضرع کردن ، چنانکه حاجت و نیاز کسی را. فروتن گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). نرم کردن و فروتن کردن . (منتهی الارب ).
بلاوه گرلغتنامه دهخدابلاوه گر. [ ب ِوَ / وِ گ َ ] (ص مرکب ) (از: ب + لاوه + گر) در عبارت زیر از تفسیر ابوالفتوح رازی آمده است و ظاهراً بمعنی تائب و متضرع و زاری کننده و از گناه بازگردنده است : در روایتی آمد که هر پیغمبری که قوم او را هلاک