متظلملغتنامه دهخدامتظلم . [ م ُ ت َ ظَل ْ ل ِ ] (ع ص ) دادخواه . (غیاث ). دادخواهنده . (آنندراج ). شکایت کننده از ظلم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دادخواه و شکایت کننده از ظلم و ستم و درخواست نماینده رفع ظلم و ستم را. (ناظم الاطباء) : فرمود تا پ
متظالملغتنامه دهخدامتظالم . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) همدیگررا ستم کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ظلم و ستم کننده یکی مر دیگری را. (ناظم الاطباء). || اظهار ظلم کننده از یکدیگر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جانسون ). و رجوع به تظالم شود.
عارضفرهنگ مترادف و متضاد۱. چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، سیما، صورت، گونه ۲. اتفاق، حادثه ۳. دادخواه، شاکی، شکواگر، متظلم
عارض شدنلغتنامه دهخداعارض شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شکایت کردن . متظلم شدن . دادخواهی کردن . قصه به قاضی برداشتن . رفع دعوی کردن به حاکم . || روی دادن . رخ دادن . پدید شدن .