متعارفیلغتنامه دهخدامتعارفی . [ م ُ ت َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به متعارف .- اصول متعارفی ؛ در منطق و ریاضی قضایایی هستند که بنفسه معلوم اند و اثبات آنها احتیاج به قضیه ٔ دیگر ندارد. و به عبارت دیگر ذهن با قصد موضوع و محمول به ثبوت آنها حکم می کند. (از فرهنگ فارسی معین
متعارفیفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به متعارف ، مربوط به متعارف : ؛اصول ~قضایایی هستند که به نفسه معلومند و اثبات آن ها احتیاج به قضیة دیگر ندارد.
مدلدادة عامgeneric data modelواژههای مصوب فرهنگستانمدل دادهای متعارفی که انواع روابط معیار عمومی را تعریف میکند و وابسته به هیچ محتوایی نیست
ارض مشاعةدیکشنری عربی به فارسیعمومي , معمولي , متعارفي , عادي , مشترک , پيش پاافتاده , پست , عوامانه , مردم عوام , مشارکت کردن , مشاع بودن , مشترکا استفاده کردن
standardدیکشنری انگلیسی به فارسیاستاندارد، معیار، الگو، قالب، شعار، نمونه قبول شده، علم، نشان، پرچم، متعارف، مرسوم، متعارفی، همگون، قانونی