متعاقب

mote(a)'āqeb

معنی

پی‌درپی.
⟨ متعاقبِ: پس از؛ در پیِ.

مترادف

۱. دنبال، دنباله، عقب
۲. درپی، درتعقیب، پیرو
۳. پشتسرهم، پیدرپی، متوالی، بهدنبالهم

برابر پارسی

به دنبال، در پ

جست‌وجوی دقیق

متعاقب

لغت‌نامه دهخدا

متعاقب . [ م ُ ت َ ق َ ] (ع ص ) از پی آمده . (فرهنگ فارسی معین ). || (ق ) عقب . دنباله . (فرهنگ فارسی ایضاً) : متعاقب شیخ علی خان زند، سردار که مقدمة الجیش بود در یک فرسخی تیپ ها آراسته مقابل لشکر شاهزاده قرار گرفته . (مجمل التواریخ گلستانه ، از فرهنگ

متعاقب

لغت‌نامه دهخدا

متعاقب . [ م ُ ت َ ق ِ] (ع ص ) از پی همدیگر دونده و از پس دونده . (غیاث ) (آنندراج ). در پی و متوالی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پی در پی . || از همه عقب تر و آخرتر. (ناظم الاطباء).- متعاقب هم ؛ ازپس هم . (ناظم الاطباء

متعاقب

فرهنگ فارسی عمید

پی‌درپی.&lang; متعاقبِ: پس از؛ در پیِ.

متعاقب

دیکشنری فارسی به عربی

لاحق

متعاقب

دیکشنری فارسی به انگلیسی

consequent, eventual, pursuant, subsequent, successive, upon

جست‌وجوی هم‌آوا

متعاقب بودن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

وابسته به رویداد متعاقب

دیکشنری فارسی به انگلیسی

subsequent

متعقب

لغت‌نامه دهخدا

متعقب . [ م ُ ت َ ع َق ْ ق ِ ] (ع ص ) مؤاخذه کننده کسی را بر گناهی . || دوباره پرسنده خبر را جهت شک . || در تنگی یابنده پایان رای خود را . || شکوخه خواهنده . (از منتهی الارب ).

متعکب

لغت‌نامه دهخدا

متعکب . [ م ُ ت َ ع َک ْ ک ِ ] (ع ص ) ناراحت و اندوه ناک . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعکب شود.

متعقب

فرهنگ فارسی عمید

دنبال‌کننده؛ تعقیب‌کننده.

جست‌وجوی مشابه

متعاقبان

لغت‌نامه دهخدا

متعاقبان . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ، اِ) دو امری هستند که هر یک به دنبال یکدیگر وارد محلی شوند مانند صور متوارد بر هیولای اجسام که متعاقب اند. (فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی ). تثنیه ٔ متعاقب . و رجوع به متعاقب شود.