متعبدلغتنامه دهخدامتعبد. [ م ُ ت َ ع َب ْ ب ِ ] (ع ص ) عبادت کننده و بسیار عبادت کننده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). پارسا و بسیار متدین و دیندار. (ناظم الاطباء) : یکی از متعبدان شام سالها در بیشه ای عبادت کردی ... (گلستان ). یاد دارم که در ا
متهبدلغتنامه دهخدامتهبد. [ م ُ ت َ هََ ب ْ ب ِ ] (ع ص ) حنظل چیننده و شکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که حنظل می چیند و می شکند آن را و می جوشاند تخم وی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبد شود.
متحابطلغتنامه دهخدامتحابط. [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) از بین رونده و باطل شونده : اصحاب ابوهاشم گویند مثل به مثل متحابط شود. (فصول خواجه نصیر، از فرهنگ فارسی معین ).
متعبداتلغتنامه دهخدامتعبدات . [ م ُ ت َ ع َب ْ ب َ ] (ع اِ) اعمال و قربانیهائی که در ایام حج در مکه ٔ معظمه بجای آورند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متعبداتلغتنامه دهخدامتعبدات . [ م ُ ت َ ع َب ْ ب َ ] (ع اِ) اعمال و قربانیهائی که در ایام حج در مکه ٔ معظمه بجای آورند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).