متعلقهلغتنامه دهخدامتعلقه . [ م ُ ت َ ع َل ْ ل ِ ق َ ] (ع ص ، اِ) زن شخص .(ناظم الاطباء) : بابا پیروک و متعلقه اش ویلان و سرگردان سیر بیابانها همی کردند. (ولنگاری ، قضیه ٔ نمک ترکی ، صادق هدایت چ چهارم امیرکبیر، ص 169).
چارمکانلغتنامه دهخداچارمکان . [ م َ ] (اِخ ) از دهات متعلقه به کوهمره ٔ شیراز است . (مرآت البلدان ج 4ص 65).
جائینلغتنامه دهخداجائین . (اِخ ) یکی از دهات متعلقه ٔ به لارستان فارس است . (مرآت البلدان ج 4 ص 13).
چارفاریابلغتنامه دهخداچارفاریاب . [ فارْ ](اِخ ) یکی از قرای متعلقه به بلوک کوهمره ٔ شیراز است . (مرآت البلدان ج 4 ص 50).
تشکیلدهندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت تشکیلدهنده، متعلقه، لاینفک، داخلی، ذاتی ترکیب کننده، ترکیبدهنده، چسباننده، وصلکننده سازمانی