متغایرلغتنامه دهخدامتغایر. [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) متفرق و گوناگون و مختلف . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متغورلغتنامه دهخدامتغور. [ م ُ ت َ غ َوْ وِ ] (ع ص ) گوشه نشین در غار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || فرو رونده در غور زمین . (ناظم الاطباء). به غور آینده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغور شود.
مثغورلغتنامه دهخدامثغور. [ م َ ] (ع ص ) دندان فتاده . (مهذب الاسماء). کودکی که دندان شیر او بیفتد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کودک دندان افتاده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دهان صدمه خورده و کوفته شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
متغیرلغتنامه دهخدامتغیر. [ م ُ ت َ غ َی ْ ی ِ ] (ع ص ) برگردنده از حال خود. (آنندراج ). دگرگون شده و از حال خود برگردیده . برگردیده از حالی به حالی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). بگردانیده . بگشته . بگردیده . دیگرگون شده . گردان . گردیده . گشته . برگشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) <spa
مثغرلغتنامه دهخدامثغر. [ م ُ غ ِ ] (ع ص ) کودک که دندانهای شیر ریزد یا کودکی که دندان برآورد، از اضداد است . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به اثغار شود.
عاشق و معشوقلغتنامه دهخداعاشق و معشوق . [ ش ِق ُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دو تن که شیفته ٔ یکدیگر باشند. || دو نگین متغایر اللون که دریک خانه ٔ انگشتری باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
مغایرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه غیر، دیگر، ضد، عکس، سوا، مباین، متغایر، خلاف، متضاد، مانعةالجمع، متفاوت علیه، مخالف، متضاد، ناسازگار غلط، منفی طرفدیگر، مقابل متقابل غیره، جز آن، جز او، دیگری
ناسازگارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رابطه اسازگار، نابههنجار، مباین، متعارض، متغایر، متضاد نامناسب▼ نامساعد بدلعاب، معترض، مخالف، ستیزهجو، محارب، معارض، دشمن مانعةالجمع، متناقض، ضد، مغایر، نامتجانس، ناهمگن، تطبیقناپذیر ناهنجار، غیرطبیعی، خارجی، بیرونی [مجرد] متفاوت
تجنیس مزیللغتنامه دهخداتجنیس مزیل . [ ت َ س ِ م ُ زَی ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دوم [ از نوع ششم ، تجنیس بالتخلیه ] مزیل ، که آن در حرف اول متغایر و در بواقی متوافق باشد، چنانکه اشارت و بشارت و دام و رام . عرب ناصح گوید:صوفی که قول او همه رمز است و محض خیرچون گویدت میار بیار ای پسر بی