متفردلغتنامه دهخدامتفرد. [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ) تنها و یگانه . بی همتا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : المتفرد بالربوبیة. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298).- متفرد بودن ؛ منحصر شدن در قولی یا چیزی شریکی در آن ن
متفرثلغتنامه دهخدامتفرث . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ) گروه پراکنده و متفرق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفرث شود.
متفرطلغتنامه دهخدامتفرط. [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ](ع ص ) اسب پیشی گیرنده بر رمه . (از اقرب الموارد). کسی که در پیش میشود و پیشی میگیرد. (ناظم الاطباء).
متفرعاتلغتنامه دهخدامتفرعات . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِمتفرع . توابع و لواحق و متعلقات . مشتقات و مناسبات .(از ناظم الاطباء). و رجوع به متفرع و متفرعة شود.
فردلغتنامه دهخدافرد. [ ف ُ رُ ] (ع ص ) بی عدیل . (از منتهی الارب ). متفرد. (اقرب الموارد). سیف فرد؛ شمشیر باجوهر و بی عدیل . (منتهی الارب ).
دور پارلغتنامه دهخدادور پار. [ رِ ] (اِ فعل ، صوت ) کلمه ٔ دعا که به زن گویند یعنی خدانکناد و دورباد. (ناظم الاطباء). چنین است در ناظم الاطباء و ظاهراً به اضافه ٔ «را» باید خواند یعنی دور از پارسال . و به هر حال در این متفرد است . (یادداشت لغتنامه ).
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) علی بن احمدبن عبدالمحسن الحسینی العراقی الشریف محدث اسکندریه . ابوالحسن قطیفی و گروهی روایت کرده اند که وی در علم حدیث متفرد بود و از عراق به اسکندریه رفت و در ذی الحجه ٔ سال 704 هَ . ق . بدانجا درگذشت و <span c
بالاسلغتنامه دهخدابالاس . (اِ) ابریشم نرم و صاف . (ناظم الاطباء). اما او در این قول متفرد است . آیا کلمه از «با» و «لاس » مرکب نیست ؟ چه لاس ابریشم فرومایه و پاک ناکرده است ؟ || قسمی از پارچه ٔ صاف و کهنه . (ناظم الاطباء). پارچه ٔ کلفت پشمین که در زیر پالان اسب باری و یا شتر باری نهند. (ناظم ا