متقلدلغتنامه دهخدامتقلد. [ م ُ ت َ ق َل ْ ل ِ ] (ع ص ) قلاده پوشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زینت داده شده با گردن بند. (ناظم الاطباء). || کسی که امری را خود به عهده گرفته . (از اقرب الموارد). متقلد امری شدن ، به عهده گرفتن آن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) <span cla
متکلدلغتنامه دهخدامتکلد. [م ُ ت َ ک َل ْ ل ِ ] (ع ص ) درشت و سطبر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تکلد شود.
اسلملغتنامه دهخدااسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن صبیح . وی متقلد کتابت رسائل ابومسلم خراسانی بود. (الوزراء و الکتّاب ص 56).
مسیفلغتنامه دهخدامسیف . [ م ُ ] (ع ص ) پدر فرزندمرده . (ناظم الاطباء). || مرد باشمشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شمشیردار. (مهذب الاسماء). متقلد به سیف . (از اقرب الموارد). کسی که شمشیر بسته باشد. || دلاور. (آنندراج ). دلاور با شمشیر. (منتهی الارب ). شجاع . (اقرب الموارد). مرد دلیر. (ناظم ال
سرجونلغتنامه دهخداسرجون . [ س َ ] (اِخ ) ابن منصوربن الرومی . در زمان حکومت معاویةبن ابی سفیان و یزیدبن معاویه متقلد وزارت بود. (دستورالوزراء ص 20). رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 40 و مجمل التواریخ
صاعدلغتنامه دهخداصاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) مولای منصور. جهشیاری می نویسد: بسال 153 هَ . ق . منصور وی را متقلد ضیاع خود کرد و ابوالاسد اعرابی درباره ٔ او و مطر مولای دیگر منصور گوید:و سائل عن حماری کیف حالهماسلنی فعندی حقیقةالخبرلا خیر فی صاعد فتطلبه <b
صدرالدینلغتنامه دهخداصدرالدین .[ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن فخرالملک مظفربن نظام الملک . وی پس از کشته شدن پدر خویش بدست فدائیان متقلد وزرات سلطان سنجر شد و تکبر و نخوت را پیشه ساخت ودر اخذ اموال سلطانی دلیری کرد و هنگامیکه سنجر غزنین را مسخر کرد صدرالدین جواهر گرانمایه ای را که در خزائن آل سبکت