متقوبلغتنامه دهخدامتقوب . [ م ُ ت َ ق َوْ وِ ] (ع ص ) پوست برکنده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مار از پوست بیرون آمده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پوست برکنده از خارش ، وگر، و موی سترده . || کسی که چند جای از پوست سر او کنده شده باشد
مثقوبلغتنامه دهخدامثقوب . [ م َ ] (ع ص ) سوراخ دار. (آنندراج ). سوراخ شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سفته . سوراخ کرده . سوراخ شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مثقبلغتنامه دهخدامثقب . [ م ِ ق َ] (اِخ ) راهی است میان شام و کوفه . (از منتهی الارب ). طریقی است بین یمامه و کوفه . (از معجم البلدان ).
پوست برکندنلغتنامه دهخداپوست برکندن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سلخ .پوست بازکردن . مخن . محش . (منتهی الارب ) : بردران ای دل تو ایشان را مایست پوستشان بر کن کشان جز پوست نیست . مولوی .چون فرومانی بسختی تن بعجز اندر مده دشمنان را پوست