متقیلغتنامه دهخدامتقی . [ م ُت ْ ت َ ] (اِخ ) المتقی لله . المتقی باﷲ. ابراهیم بن المقتدرباﷲ. بیست و یکمین خلیفه ٔ عباسی مکنی به ابواسحاق (297 - 357 هَ . ق .). وی بعد از برادرش الراضی باﷲ (329</span
متقیلغتنامه دهخدامتقی . [م ُت ْ ت َ ] (ع ص ) (از «وق ی ») پرهیزگار. (منتهی الارب )(دهار) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مؤمن و نمازگزار و زکوة دهنده و کسی که همه ٔ واجبات رابجای آورد و مراد از واجبات اعم از آنهائی است که به دلیل قطعی ثابت شده است مانند فرایض ، یا به دلیل ظنی . (از
متکیلغتنامه دهخدامتکی . [ م ُ ] (اِ) شیرین بیان . (گیاه شناسی گل گلاب ص 221). گیاهی است از تیره ٔ سبزی آساها که در حقیقت یکی ازگونه های شیرین بیان است . میجر. شیرین بیان . (از فرهنگ فارسی معین ). به لغت مردم کرمان گیاهی که ریشه ٔ آن را شیرین بیان و ملهتی و به
متکیلغتنامه دهخدامتکی . [ م ُت ْ ت َ] (ع ص ) (از «وک ء») تکیه کننده . (از منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). تکیه کننده و پشت بر چیزی داده و محل تکیه و پشتیبان . (ناظم الاطباء). تکیه داده و پشت بر چیزی داده و تکیه گاه ساخته . کسی که تکیه میکند و پشت می دهد و می نشیند و مخصوصاً ب
متقینلغتنامه دهخدامتقین . [ م ُ ت َ ق َی ْ ی ِ ] (ع ص ) آراسته شونده و آراسته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آراسته وزینت داده شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متقینلغتنامه دهخدامتقین . [ م ُت ْ ت َ ] (ع ص ، اِ) جمع عربی متقی در حالت نصبی و جری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از صادقین و فا طلب از قانتین ادب وز متقین حیا وز مستغفرین بیان . خاقانی .چون چنین خواهی خدا خواهد چنین میدهد حق
متقیحلغتنامه دهخدامتقیح . [ م ُ ت َ ق َی ْ ی ِ ] (ع ص ) جراحت ریمناک . (آنندراج ). زخم ریمناک . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تقیح شود.
متقیحةلغتنامه دهخدامتقیحة. [ م ُ ت َ ق َی ْ ی ِ ح َ ] (ع ص ) تأنیث متقیح : اورام متقیحة . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
متقینلغتنامه دهخدامتقین . [ م ُ ت َ ق َی ْ ی ِ ] (ع ص ) آراسته شونده و آراسته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آراسته وزینت داده شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متقینلغتنامه دهخدامتقین . [ م ُت ْ ت َ ] (ع ص ، اِ) جمع عربی متقی در حالت نصبی و جری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از صادقین و فا طلب از قانتین ادب وز متقین حیا وز مستغفرین بیان . خاقانی .چون چنین خواهی خدا خواهد چنین میدهد حق
متقی الهندیلغتنامه دهخدامتقی الهندی . [ م ُت ْ ت َ قِل ْ هَِ ] (اِخ ) علاءالدین علی بن حسام الدین عبدالملک بن قاضی خان المتقی الهندی التاوری (متوفی در 975 هَ . ق .) او راست : کنزالعمال فی سنن الاقوال والافعال در حدیث که آن را به ترتیب موضوعی و با رعایت حروف تهجی فرا
المتقیلغتنامه دهخداالمتقی . [ اَ م ُت ْ ت َ لِل ْ لاه ] (اِخ ) لقب ابواسحاق ابراهیم بن المقتدر خلیفه ٔ عباسی . مدت زندگی او شصت سال و خلافتش سه سال و یازده ماه بود.وی به سال 333 هَ . ق . از خلافت معزول شد و به سال 357 هَ . ق .
ابراهیم متقیلغتنامه دهخداابراهیم متقی . [ اِ م ِ م ُت ْ ت َ ] (اِخ ) بیست ویکمین خلیفه ٔ عباسی . رجوع به متقی ... شود.
علی متقیلغتنامه دهخداعلی متقی . [ ع َ ی ِم ُت ْ ت َ ] (اِخ ) ابن حسام الدین بن عبدالملک جونفوری هندی . مشهور به متقی و ملقب به علاءالدین . نام او در الاعلام زرکلی به صورت «علی بن عبدالملک بن حسام الدین ...» آمده است . وی در فقه و حدیث و وعظ دست داشت . اصل او از جونفور هند بود و در سال <span class