متلازملغتنامه دهخدامتلازم . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص ) همراه . وابسته : چنانکه ممدوح به شعر نیک شاعر معروف شود شاعر به صله ٔ گران پادشاه معروف شود که این دو معنی متلازمان اند. (چهارمقاله ٔ عروضی ص 75).- قضایای متلازم </sp
متلازمفرهنگ فارسی معین(مُ تَ زِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) همراه باشنده . 2 - (ص .) همراه . ج . متلازمین . 3 - وابسته .
متلجملغتنامه دهخدامتلجم . [ م ُ ت َ ل َج ْج ِ ] (ع ص ) اسب لجام بسته . (آنندراج ) (منتهی الارب ).اسب لگام بسته . (ناظم الاطباء). رجوع به تلجم شود.
ملازمفرهنگ مترادف و متضاد۱. دمخور، همدم، همراه، همنشین ۲. خدمتکار، فراش، گماشته، نوکر ۳. لازمه، ملتزم ۴. متلازم، ملازمه ۵. مراقبت، مواظبت
متصلانلغتنامه دهخدامتصلان . [ م ُت ْ ت َ ص ِ ] (ع ص ، اِ) تثنیه ٔ متصل . دو چیزباشند که دو طرف ایشان متلازم باشند، چون دو خط که محیط باشند به زاویه . گاه باشد که اتصال را اطلاق کنندبر معانی دیگر. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی ).
واجب الوجود غیرمکافیلغتنامه دهخداواجب الوجود غیرمکافی ٔ. [ ج ِ بُل ْ وُ دِ غ َ رِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یعنی دو واجب که بالذات واجب باشند و متکافی در وجود و متلازم و متساوی باشند و هیچ یک علت دیگری نباشد زیرا محال است . (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سجادی ).
تخلفلغتنامه دهخداتخلف . [ ت َ خ َل ْ ل ُ ] (ع مص ) واپس ایستادن . (زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). بازایستادن . (زوزنی ). سپس ماندن از چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درعقب ماندگی و درنگی و توقف . (ناظم الاطباء). تأخر. (اقرب الموارد) (المنجد). بازپس ایستادن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل