متمنیلغتنامه دهخدامتمنی . [ م ُ ت َ م َن ْ نی ] (ع ص ) آرزومند.(آنندراج ) (غیاث ). کسی که آرزو می برد و میخواهد. خواهش کننده . آرزو دارنده و پرسنده و درخواست کننده و مستدعی و استدعا کننده . (ناظم الاطباء). آرزوخواه . آرزومند. خواهشگر. خواستار و آرزو برنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || خوان
تمنا کردنفرهنگ مترادف و متضادآرزو کردن، آرزومند بودن، متمنی بودن، التماس کردن، خواهش کردن، درخواست کردن
تقاضا کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. مستدعی بودن، خواهش کردن، درخواست کردن، متمنی بودن ۲. مقتضی بودن، ایجاب کردن، اقتضا کردن
متمنیلغتنامه دهخدامتمنی . [ م ُ ت َ م َن ْ نی ] (ع ص ) آرزومند.(آنندراج ) (غیاث ). کسی که آرزو می برد و میخواهد. خواهش کننده . آرزو دارنده و پرسنده و درخواست کننده و مستدعی و استدعا کننده . (ناظم الاطباء). آرزوخواه . آرزومند. خواهشگر. خواستار و آرزو برنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || خوان
متمنیلغتنامه دهخدامتمنی . [ م ُ ت َ م َن ْ نی ] (ع ص ) آرزومند.(آنندراج ) (غیاث ). کسی که آرزو می برد و میخواهد. خواهش کننده . آرزو دارنده و پرسنده و درخواست کننده و مستدعی و استدعا کننده . (ناظم الاطباء). آرزوخواه . آرزومند. خواهشگر. خواستار و آرزو برنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || خوان