متمیزلغتنامه دهخدامتمیز. [ م ُ ت َ م َ ی ی ِ ] (ع ص ) جداشونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جدا و علیحده و از هم جدا و متفاوت . (ناظم الاطباء).- متمیز آمدن ؛ جدا و تمیز داده شدن : حلال و حرام آمیخته شده باشد و متمیز نیای
متمیسلغتنامه دهخدامتمیس . [ م ُ ت َ م َی ْ ی ِ ] (ع ص ) خرامنده .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خرامنده در رفتار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمیس شود.
مثمجلغتنامه دهخدامثمج . [ م ُ م ِ] (ع ص ) آن که رنگارنگ نگار کند بر جامه ها. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مطمسلغتنامه دهخدامطمس . [ م ُ م َ ] (ع ص ) کورشده و کور و نابینا. (ناظم الاطباء). و رجوع به مطموس شود.
متمازلغتنامه دهخدامتماز. [ م ُ ت َ مازز ] (ع ص ) دور شونده و دور. (آنندراج ). جداگانه و دور و جدا و علیحده . (ناظم الاطباء). رجوع به تماز شود.
بکارآمدهلغتنامه دهخدابکارآمده . [ ب ِ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کارکرده . مجرب : و مردم فیروز آباد متمیز و بکار آمده باشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 139). رجوع به کارآمده شود.
متوددلغتنامه دهخدامتودد.[ م ُ ت َ وَدْ دِ ] (ع ص ) دوست دارنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مهربان و با محبت .(ناظم الاطباء) : مردی بود متمیز و متودد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 6). رجوع به تودد شود.
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمدبن طاهر السجری . کنیت وی ابوالحسین و پزشکی فاضل ، و به صناعت پزشکی عالم ، و در آن صناعت بس دقیق و متمیز، و به اعمال پزشکی خبیر و آگاه بود. او راست : کتاب «منهاج محجة الفلاح » که به نام قاضی ابوالفضل حمویه تألیف شده . دیگر کتاب در شرح ب