متنفذلغتنامه دهخدامتنفذ. [ م ُ ت َ ن َف ْ ف ِ ] (ع ص ) گذشته و نفوذ کرده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به تنفذ شود. || آن که بر دیگران تسلط و نفوذ دارد. صاحب نفوذ. ج ، متنفذین . توضیح اینکه این کلمه ساختگی است ، زیرا «تنفذ» در لغت عرب نیامده و بجای آن «نافذ» و «نَفوذ» و «نَفّاذ» مست
متنفضلغتنامه دهخدامتنفض . [ م ُ ت َ ن َف ْ ف ِ ] (ع ص ) آن که بیندجای را تا بشناسد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که می نگرد جایی را تا بشناسد هر چه در وی باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنفض شود.
متنافذلغتنامه دهخدامتنافذ. [م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) به قاضی رسنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنافذ شود.
متنافطلغتنامه دهخدامتنافط. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) آن که [ پوست ] موی سوخته را در هنگام قحطی و سختی می خورد. || دیگ جوشان کف کرده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنافط و تنافیط شود.