متنکرلغتنامه دهخدامتنکر. [ م ُ ت َ ن َک ْ ک ِ ] (ع ص ) دیگرگون شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). دگرگون شده و کسی که وضع و صورت خود را تغییر داده باشد تا آنکه شناخته نشود. (ناظم الاطباء). || بدحال گردنده از حال نیکو. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). بدحال گشته از حال نیکو. || نکره و ناشناس .
متنکرفرهنگ فارسی معین(مُ تَ نَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - ناشناس . 2 - کسی که ظاهر خود را تغییر داده باشد تا آن که شناخته نشود.
متنقرلغتنامه دهخدامتنقر. [ م ُ ت َ ن َق ْ ق ِ ] (ع ص ) بازکاونده از چیزی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بازکاونده و تجسس کننده . (ناظم الاطباء). رجوع به تنقر شود.
متناکرلغتنامه دهخدامتناکر. [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) خویشتن را نادان نماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که خویشتن را نادان مینمایاند. (ناظم الاطباء). || ناشناخته آورنده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || با همدیگر دشمنی ورزنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الم
متنکروارلغتنامه دهخدامتنکروار. [ م ُ ت َ ن َک ْ ک ِ ] (ق مرکب ) ناشناس . پنهانی : تا یک روز بهرام متنکروار فرصت نگاه داشت و چوبه ٔ تیر بر سینه ٔ شاه بزد و او را بکشت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 98). پس متنکروار و متحیرکردار پیش تخت شاه رفت
متنکراًلغتنامه دهخدامتنکراً. [ م ُ ت َ ن َک ْ ک ِ رَن ْ ] (ع ق ) بطور ناشناس و بطور نکره . (ناظم الاطباء). بناشناس . ناشناخت . ناشناس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بیگانهفرهنگ مترادف و متضاداجنبی، خارجی، غریب، غریبه، غیر، متنکر، ناآشنا، ناشناس، نامحرم ≠ آشنا، خودی، محرم
المفیدلغتنامه دهخداالمفید. [ اُ ل َ ] (اِخ ) معرب المپیاد. در مجمل التواریخ و القصص (ص 31) چنین آمده : بختیانوس ... چون از پادشاهی بیفتاد بزمین یونان رفت متنکر، و حیلتها کرد تا خود را بدختر فیلقوس رسانید بجادویی نام وی المفید، و از وی سکندر بزاد - انتهی . رجوع
بختیانوسلغتنامه دهخدابختیانوس . [ ] (اِخ ) نام یکی از پادشاهان مصر قدیم که بروایتی گویند پدر اسکندر بوده است . در مجمل التواریخ و القصص (چ بهار ص 31). آمده است : بختیانوس ملک مصر حاذ (؟) بود، چون از پادشاهی بیفتاد، به زمین یونان رفت متنکر، و حیلت ها کرد تا خود را
مفارقلغتنامه دهخدامفارق . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مَفرَق یا مِفرَق .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مفرق شود. || مأخوذ از تازی ، فرق سر و محل جدا کردگی مویهای سر از هم . (ناظم الاطباء) : صبح مشیب از مشارق مفارق بردمیده ... (نفثة المصدور
متنکروارلغتنامه دهخدامتنکروار. [ م ُ ت َ ن َک ْ ک ِ ] (ق مرکب ) ناشناس . پنهانی : تا یک روز بهرام متنکروار فرصت نگاه داشت و چوبه ٔ تیر بر سینه ٔ شاه بزد و او را بکشت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 98). پس متنکروار و متحیرکردار پیش تخت شاه رفت
متنکراًلغتنامه دهخدامتنکراً. [ م ُ ت َ ن َک ْ ک ِ رَن ْ ] (ع ق ) بطور ناشناس و بطور نکره . (ناظم الاطباء). بناشناس . ناشناخت . ناشناس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).