متهلغتنامه دهخدامته . [ م َ ت َ / م َت ْ ت َ /ت ِ ] (اِ) برماه و آن آلتی باشد که درودگران بدان چوب و تخته سوراخ کنند. (برهان ). برمه ٔ نجاران که بدان چوب و تخته سوراخ کنند و آن را ماهه نیز گویند. (انجمن آرا). برمه ٔ نجاران ک
متهلغتنامه دهخدامته . [ م َ ت َه ْ ] (ع اِ) راز نهانی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) اغوا. (ناظم الاطباء). غوایت . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
متهلغتنامه دهخدامته . [ م َ ت َه ْ ] (ع مص )علاج کردن بطالت و غوایت . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). || گمراه شدن . (ناظم الاطباء).
متهلغتنامه دهخدامته . [ م َت ْهَْ ] (ع مص ) آب به دلو کشیدن از چاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) اغوا. (ناظم الاطباء).
متحلغتنامه دهخدامتح . [ م َ ] (ع مص ) تیز دادن . || پلیدی انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || آب کشیدن از چاه و جز آن . || به زمین زدن . || برکندن و بریدن . || زدن . || دم به زمین سپوختن ملخ تا بیضه نهد. || بلند شدن روز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم
متعلغتنامه دهخدامتع. [ م َ ] (ع مص ) ربودن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ربودن و بردن چیزی را. (ناظم الاطباء). || برآمدن روز و دراز شدن آن پیش از زوال . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). روز دور برآمدن . (زوزنی ). به پایان رسیدن چاشت و هوعندالضحی الاکبر. یابرآم
متعلغتنامه دهخدامتع. [ م ِ ت َ / م ُ ت َ ] (ع اِ) ج ِ مِتعَه و مُتعَه . (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمات شود.
متیعلغتنامه دهخدامتیع. [ م ُ ] (ع ص ) قی کننده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که مکرر قی میکند. (ناظم الاطباء).
متهارطلغتنامه دهخدامتهارط. [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) یکدیگر را دشنام دهنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
متهاییلغتنامه دهخدامتهایی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) با هم سازوار و موافق . (ناظم الاطباء). و رجوع به تهایؤ شود.
متهسملغتنامه دهخدامتهسم . [ م ُ ت َ هََ س ْ س ِ ] (ع ص ) شکسته و شکافته . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به متهشم شود.
متهلبلغتنامه دهخدامتهلب . [ م ُ ت َهََ ل ْ ل ِ ] (ع ص ) برکنده موی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهلب شود.
متهارملغتنامه دهخدامتهارم . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) خود را پیر خرف نماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که خود را پیرخرف مینمایاند و اظهار خرافت وپیری میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهارم شود.
متهارطلغتنامه دهخدامتهارط. [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) یکدیگر را دشنام دهنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
متهاییلغتنامه دهخدامتهایی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) با هم سازوار و موافق . (ناظم الاطباء). و رجوع به تهایؤ شود.
متهسملغتنامه دهخدامتهسم . [ م ُ ت َ هََ س ْ س ِ ] (ع ص ) شکسته و شکافته . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به متهشم شود.
متهلبلغتنامه دهخدامتهلب . [ م ُ ت َهََ ل ْ ل ِ ] (ع ص ) برکنده موی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهلب شود.
متهارملغتنامه دهخدامتهارم . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) خود را پیر خرف نماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که خود را پیرخرف مینمایاند و اظهار خرافت وپیری میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهارم شود.
دامت عظمتهلغتنامه دهخدادامت عظمته . [ م َ ع َ ظَ م َ ت ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) پیوسته و بردوام باد بزرگی او.
حروف مصمتهلغتنامه دهخداحروف مصمته . [ ح ُ ف ِ م ُ ص َم ْ م َ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جز شش حرف : م .ر. ب . ن . ف . ل که ذلاقه نامیده شوند، سائر حروف را مصمته و حروف صامت گویند. و مصمت به معنی توپُر و سنگین است ، در مقابل مجوف . (از کشاف اصطلاحات الفنون
اپیمتهلغتنامه دهخدااپیمته . [ اِ م ِ ت ِ ] (اِخ ) در اساطیر یونان نام برادر پرمته است . او با پاندو ازدواج کرد و بر اثر عدم احتیاط و غفلت در حقّه ای را که همه ٔ آلام و شرور را حاوی بود، بگشود و فساد بسیط زمین را فرا گرفت و فقط امید در بن آن حُقّه بجای ماند.
کامتهلغتنامه دهخداکامته . [ ت َ ] (اِخ ) نام شهری است از ولایت کوچ و آن مابین بنگاله و ختا واقع است و در آن شهر ساحران و جادوگران بسیارند. (برهان ).