متواریلغتنامه دهخدامتواری . [ م ُ ت َ / م ُ ] (ع ص ) تازی است یعنی نهان گشته . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 526). پنهان گشته . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). پنهان گشته ، و عرب نیز همین گوید. (صحاح الفرس چ طاعتی ). پنهان شده باشد
متواریلغتنامه دهخدامتواری . [ م ُ ت َ را ] (ع اِ) نهانگاه و محل اختفا : چون ذونواس بازگشت به یمن این دو کس به نجران آمد و این مردمان که مانده بودند از متواری بیرون آورده و گفت شماکلیسیا آبادان کنید. (تاریخ طبری ، ترجمه ٔ بلعمی ).
متواری گونهلغتنامه دهخدامتواری گونه . [ م ُ ت َ ن َ /ن ِ / م ُ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) در حال تواری . کسی که تقریباً بحال تواری است . نهان گونه . همانند کسی که در اختفا بسر می برد. متواری وار <span cl
متواری وارلغتنامه دهخدامتواری وار. [ م ُ ت َ / م ُ ] (ص مرکب ) متواری گونه : دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسربا یکی پیرهن زورقئی طرفه به سراز سر کوی فرودآمد متواری وارکرده از غایت دلتنگی از اینگونه خطر. س
متواری شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. فراری شدن، گریزان گشتن ۲. پنهان شدن، مخفی شدن ۳. سرگردان شدن، دربهدر شدن
متووریچلغتنامه دهخدامتووریچ . [ م ُ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان هزارپی است که در بخش مرکزی شهرستان آمل و در 20 هزارگزی شمال آمل واقع است و 225 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
متواریکلغتنامه دهخدامتواریک . [ م ُ ی َ ] (ق ) (از متواری + -َ ک ) کمی پنهان . نهانک . متواری گونه : دوش متواریک به وقت سحراندرآمد به خیمه آن دلبر.فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 124).
متواریهلغتنامه دهخدامتواریه . [ م ُ ت َ ی َ / م ُ ی َ ] (ع ص ) متواریة. مؤنث متواری . ج ، متواریات . پنهان : بعد نه سال آمد آنهم عاریه گشت پیدا باز شد متواریه . مولوی .بر جمادات آن اثرها عاریه است <b
متواری گونهلغتنامه دهخدامتواری گونه . [ م ُ ت َ ن َ /ن ِ / م ُ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) در حال تواری . کسی که تقریباً بحال تواری است . نهان گونه . همانند کسی که در اختفا بسر می برد. متواری وار <span cl
متواری وارلغتنامه دهخدامتواری وار. [ م ُ ت َ / م ُ ] (ص مرکب ) متواری گونه : دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسربا یکی پیرهن زورقئی طرفه به سراز سر کوی فرودآمد متواری وارکرده از غایت دلتنگی از اینگونه خطر. س
متواری گونهلغتنامه دهخدامتواری گونه . [ م ُ ت َ ن َ /ن ِ / م ُ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) در حال تواری . کسی که تقریباً بحال تواری است . نهان گونه . همانند کسی که در اختفا بسر می برد. متواری وار <span cl
متواری وارلغتنامه دهخدامتواری وار. [ م ُ ت َ / م ُ ] (ص مرکب ) متواری گونه : دوش سرمست نگارین من آن طرفه پسربا یکی پیرهن زورقئی طرفه به سراز سر کوی فرودآمد متواری وارکرده از غایت دلتنگی از اینگونه خطر. س
متواریکلغتنامه دهخدامتواریک . [ م ُ ی َ ] (ق ) (از متواری + -َ ک ) کمی پنهان . نهانک . متواری گونه : دوش متواریک به وقت سحراندرآمد به خیمه آن دلبر.فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 124).
متواریهلغتنامه دهخدامتواریه . [ م ُ ت َ ی َ / م ُ ی َ ] (ع ص ) متواریة. مؤنث متواری . ج ، متواریات . پنهان : بعد نه سال آمد آنهم عاریه گشت پیدا باز شد متواریه . مولوی .بر جمادات آن اثرها عاریه است <b