متکامللغتنامه دهخدامتکامل . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) تمام شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تکامل شود. || تمام . (آنندراج ). کامل و درست و تمام . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متکمللغتنامه دهخدامتکمل . [ م ُت َ ک َم ْ م ِ ] (ع ص ) تمام کننده (لازم و متعدی ). (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کامل و تمام و تمام شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تکمل شود.
کاملفرهنگ مترادف و متضاد۱. تام، تمام، جامع، درست، متکامل، مستوفا، مکمل، نیک ۲. بیعیب، بینقص ۳. پر ۴. خردمند، دانا، عالم، فاضل ۵. جاافتاده، مسن ≠ ناقص