متکونلغتنامه دهخدامتکون . [ م ُ ت َ ک َوْ وِ ] (ع ص ) هست شونده و موجود شونده . (غیاث ). گردیده و گشته و شده و به وجود آورده و تولید شده و موجود شده و به وجود آمده . (ناظم الاطباء). هستی یاب وبه وجود آینده و یابنده ٔ وجود. || جنبانیده شده . (ناظم الاطباء). رجوع به تکون و تکوین شود.- <span
مُتَّکِؤُونَفرهنگ واژگان قرآنتكيه دهندگان (کلمه متکئين جمع اسم فاعل از باب افتعال است که مصدر آن إتکاء ميباشد ، و اتکاء به معناي تکيه دادن به پشتي و يا مثل آن است)
متقینلغتنامه دهخدامتقین . [ م ُ ت َ ق َی ْ ی ِ ] (ع ص ) آراسته شونده و آراسته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آراسته وزینت داده شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متقنلغتنامه دهخدامتقن . [ م ُ ق َ ] (ع ص ) استوار و محکم . (غیاث ) (آنندراج ). استوار. مبرم . متین . رزین . محکم . مستحکم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یگانه گشته از اهل زمانه به الفاظ متین و رای متقن .منوچهری .
متقنلغتنامه دهخدامتقن . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) آن که استوار و محکم کند کار را. (آنندراج ). محکم کننده . استوارکننده . (فرهنگ فارسی معین ). کسی که به لیاقت و شایستگی مباشرت مینماید کاری را. (ناظم الاطباء). || آن که بدرستی و استواری چیزی را میسازد. (ناظم الاطباء).
تاتولغتنامه دهخداتاتو. (اِ) جانوری که در حمامها و جز آن متکون شود و بتازی ابن وردان گویند. (ناظم الاطباء)
سمندوللغتنامه دهخداسمندول . [ س َ م َ ] (اِ) جانوری باشد که در آتش متکون شود. (برهان ). سمندور. سمندر. (جهانگیری ).
خراهینلغتنامه دهخداخراهین . [ خ َ ] (اِ) کرمی باشد سرخ که در گل نرم متکون شود. (برهان قاطع). خراطین . خراتین . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
خوینادلغتنامه دهخداخویناد. [خُی ْ ] (اِ) خراطین که کرمی است سرخ و در میان گل متکون میگردد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خویناه .
سپیرولغتنامه دهخداسپیرو. [ س َ ] (اِ) بمعنی سپیرک است که جانوری باشد پردار و سرخ رنگ و بیشتر در حمامهای نمناک متکوّن میشود. (برهان ). و رجوع به سپیرک شود.
