مثویلغتنامه دهخدامثوی . [ م َث ْ وا ] (ع اِ) مقامگاه . (دهار). منزل و جای باش . ج ، مثاوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جای آرام و قرارگاه . ج ، مثاوی . (آنندراج ). منزل . یقال : نزلوا مثوی مبارکاً؛ ای منزلاً. ج ، مثاوی . (محیط المحیط). اقامت . جای . منزل . مقام : سقی اﷲ
مثویلغتنامه دهخدامثوی . [ م ُث ْ ] (اِخ ) نام نیزه ٔ آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
متویلغتنامه دهخدامتوی . [ م ُت ْ ] (ع ص ) پراکنده کننده و برباددهنده و تلف کننده ٔ زر. (ناظم الاطباء). هلاک کننده . (از اقرب الموارد).
متوییلغتنامه دهخدامتویی . [ م َت ْ تو ] (اِخ ) احمدبن محمدبن متویه ٔ مرورودی مکنی به ابوجعفر از مردم مرورود. وی صوفی و در طریقت استوار بود برای کسب علم سفرها کرد و در شام و عراق و دیار مصر حدیث استماع نمود و از ابی عبداﷲ محمدبن فضل بن نظیف الفراء و ابی الحسن محمدبن الحسین الترجمان و جز اینها ر
مطویلغتنامه دهخدامطوی . [ م َ وی ی ] (ع ص ) درهم پیچیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). درهم پیچیده شده . پیچدار. پیچ در پیچ و درهم . و پیچیده شده و نوردیده شده و درنوشته شده . (ناظم الاطباء). در نوشته . در نوردیده . در پیچیده . لوله کرده . برهم نهاده . پیچیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) <span cl
مطویلغتنامه دهخدامطوی . [ م َطْ وا ] (ع اِ) واحد مطاوی . (منتهی الارب ). نورد. ج ، مطاوی . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نورد و چین و تا و پیچ و شکن . ج ، مطاوی . (ناظم الاطباء). شکن . نورد. چین . طی . تالا. ج ، مطاوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مطاوی شود. || چیزی که با رشته پیچیده
مطویفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در عروض، ویژگی پایهای که در آن مستفعلن به مفتعلن تبدیل شود.۲. [قدیمی] پیچیدهشده؛ درهمپیچیده؛ پیچدرپیچ؛ پیچدار؛ درنوردیده.
مثاویلغتنامه دهخدامثاوی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مثوی [ م َ وا ]. (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به مثوی شود.
مزارفرهنگ مترادف و متضاد۱. آرامگاه، تربت، حرم، خاکجا، قبر، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مقبره ۲. ضریح، زیارتگاه
گورفرهنگ مترادف و متضاد۱. آرامگاه، بارگاه، تربت، خاکجا، رمس، ضریح، قبر، لحد، مثوی، مدفن، مرغزن، مرقد، مزار ۲. دشت، صحرا ۳. گورخر
ام المثویلغتنامه دهخداام المثوی . [ اُم ْ مُل ْ م َ وا ] (ع اِ مرکب ) زن . (منتهی الارب ). زنی که مرد پیش او منزل و مأوی می کند. (از لسان العرب ). زن کدبانو و خانه دار. (ناظم الاطباء). در اقرب الموارد چنین آمده : ام مثواک ، صاحبةالمنزل . || مادر قبیله . (ناظم الاطباء).
ابوالمثویلغتنامه دهخداابوالمثوی . [ اَ بُل ْ م َ وا ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد خداوند خانه . (المزهر) (دهار). مرد میزبان . (مهذب الاسماء). ابوالمنزل . صاحبخانه . خانه خدا. مهماندار. || مهمان . (منتهی الارب ). || مرد بسیارضیافت . مهماندوست . (المرصّع). و چون خداوند خانه زن بود او را ام ّالمثوی خوا