مجازلغتنامه دهخدامجاز. [ م َ ] (ع اِ) راه گذر. (منتهی الارب ). راه گذر و راه و طریق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راه و جای گذشتن . (غیاث ) (آنندراج ). || راهی که در آن از طرفی به طرف دیگر عبور می کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گلوگاه . بغاز. بوغاز. مضیق . (یادداشت به خط مرح
مجازلغتنامه دهخدامجاز. [ م َ ] (اِ) (محرف مزاج ) در تداول عامه ، مزاج . (فرهنگ فارسی معین ) : دیگر اراده این بود که در کورنش آخر احوال خود را به پادشاه جمجاه خورشید کلاه عرض نمائیم چون مجاز مبارک پادشاه بقرار نبود عرض نشد مبادا کلفت خاطر شود ... (نامه ٔ پیرقلی بیک ایلچ
مجازلغتنامه دهخدامجاز. [ م َ ] (ع مص ) بگذشتن . (تاج المصادر بیهقی ). گذشتن از جای . (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). || پس افکندن چیزی را به رفتن از چیزی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مجازلغتنامه دهخدامجاز. [ م ُ ] (ع ص ) اجازه داده شده و اذن داده شده . (ناظم الاطباء). آن که دستوری دارد. مأذون . با رخصت .رخصت داده شده . رخصت یافته . مرخص . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جایز. روا. (ناظم الاطباء). مباح . روا. مشروع . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- پزشک
میجازلغتنامه دهخدامیجاز. (ع ص ) کوتاه گرداننده سخن را. (آنندراج ) (منتهی الارب ، ماده ٔ وج ز). آن که سخن را کوتاه می گرداند. (ناظم الاطباء). کوتاه گوی . (یادداشت مؤلف ).
مظاظلغتنامه دهخدامظاظ. [ م ِ ] (ع مص ) بدی و منازعت کردن با یکدیگر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). || لازم گرفتن دشمن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط).
مجاز شمردنلغتنامه دهخدامجاز شمردن . [ م َ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) غیر حقیقی پنداشتن : نالیدن عاشقان دلسوزناپخته ، مجاز می شمارد.سعدی .
خوردگی مجازcorrosion allowanceواژههای مصوب فرهنگستانمیزانی از خوردگی که در طراحی ضخامت قطعات صنعتی در نظر گرفته میشود تا در صورت کاهش ضخامت ناشی از خوردگی، طول عمر از آنچه پیشبینی شده است کمتر نشود
مجازةلغتنامه دهخدامجازة. [ م َ زَ ] (اِخ ) اول رمل الدهناء است . (منتهی الارب ). جایی است بین ذات العسره و سمیسه برراه بصره در اول رمل الدهناء. (از معجم البلدان ).
مجازةلغتنامه دهخدامجازة. [ م َ زَ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). وادی و قریه ای است از یمامه . (از معجم البلدان ). و رجوع به معجم البلدان شود.
مجازالغتنامه دهخدامجازا. [ م ُ ] (از ع ، مص ) مخفف مجازات به معنی یکدیگر را جزا دادن . این تصرف فارسیان است چنانکه مواسات و مدارات را مواسا و مدارا گویند. (آنندراج ) (از غیاث ). و رجوع به مجازاة و مجازات شود.
مجازاتلغتنامه دهخدامجازات . [ م ُ ] (ع مص ) پاداش دادن و جزا دادن در نیکی و بدی . (آنندراج ) (غیاث ). جزا و پاداش نیکی و یا بدی دادن و مکافات . (از ناظم الاطباء) : و مادام که عمر من باقی است حقوق ترا فراموش نکنم و از طلب فرصت مجازات و ترصد وقت مکافات فرونایستم . (کلیله و
مجازاتلغتنامه دهخدامجازات . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مجاز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجاز شود.
بیجافرهنگ فارسی عمید۱. آنکه جا و مکان یا خانه ندارد.۲. [مجاز] بیهنگام؛ بیموقع.۳. [مجاز] نادرست.۴. [مجاز] بیسبب.
بصیرتفرهنگ فارسی عمید۱. بینش؛ بینایی.۲. [مجاز] دانایی.۳. [مجاز] زیرکی.۴. (اسم) [مجاز] عقل.۵. (اسم) [مجاز] شاهد؛ حجت.
مجازات دیدنلغتنامه دهخدامجازات دیدن . [ م ُ دی دَ ] (مص مرکب ) کیفر یافتن . به سزای اعمال رسیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجازات کردنلغتنامه دهخدامجازات کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کیفر دادن . سزا دادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجازات شود.
مجاز شمردنلغتنامه دهخدامجاز شمردن . [ م َ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) غیر حقیقی پنداشتن : نالیدن عاشقان دلسوزناپخته ، مجاز می شمارد.سعدی .
مجازةلغتنامه دهخدامجازة. [ م َ زَ ] (اِخ ) اول رمل الدهناء است . (منتهی الارب ). جایی است بین ذات العسره و سمیسه برراه بصره در اول رمل الدهناء. (از معجم البلدان ).
ذوالمجازلغتنامه دهخداذوالمجاز. [ ذُل ْ م َ ] (اِخ ) نام بازارگاهی میان مجنة و مکة بمنا به یک فرسنگی عرفه از ناحیت کبکب و بعصر جاهلیت ، عرب مجاور مکه را در اوائل ذوالقعدة بدانجا بازاری بوده است . سمیت به لان اجازة الحاج کان فیها. و در حدیث ذوالمجازذکر شده است و گفته اند موضعی است . ابوذؤیب گوید:<
وقعةالمجازلغتنامه دهخداوقعةالمجاز. [ وَ ع َ تُل ْ م َ ] (اِخ ) نام جنگی است که میان روم و فاطمیان در ساحل صقلیه (سیسیل ) اتفاق افتاد. رجوع به ابوالحسن کلبی شود.
نامجازلغتنامه دهخدانامجاز. [ م ُ ] (ص مرکب ) که مجاز نیست . ممنوع . غیرمجاز. که اجازه ندارد. که مأذون و مختار نیست . || ناروا. ناجایز. ممنوع .- کار نامجاز ؛ عملی که ارتکابش به حکم شرع یا قانون جایز و مجاز نیست .
خوردگی مجازcorrosion allowanceواژههای مصوب فرهنگستانمیزانی از خوردگی که در طراحی ضخامت قطعات صنعتی در نظر گرفته میشود تا در صورت کاهش ضخامت ناشی از خوردگی، طول عمر از آنچه پیشبینی شده است کمتر نشود
بار مجازbaggage allowanceواژههای مصوب فرهنگستانبار همراه مسافر که تعداد و اندازه و وزن آن براساس نوع بلیت تعیین میشود