مجانستلغتنامه دهخدامجانست . [ م ُ ن َ / ن ِ س َ ] (ع مص ) مجانسة. همشکل شدن . رجوع به مجانسة شود. || (اِمص ) همجنسی . (غیاث ). همجنسی و مشابهت و هم شکلی . (ناظم الاطباء). تجانس . همانندی . مشاکلت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دو نو
تجانسفرهنگ مترادف و متضادتجنیس، تشابه، سنخیت، مجانست، همانندی، هماهنگی، همجنسی، همرنگی، همگونی، همآهنگی، مشابهت
تجانسلغتنامه دهخداتجانس . [ ت َن ُ ] (ع مص ) اتحاد در جنس (اقرب الموارد) (قطر المحیط): و معالتجانس التآنس . (اقرب الموارد). همجنس بودن . (فرهنگ نظام ). مجانست . همانندی . || (اصطلاح علم کلام ) تجانس و مجانست هر دو در اصطلاح علم کلام در مورد اتحاد جنس استعمال میشود. مانند: انسان و فرس که هر دو
مجانسةلغتنامه دهخدامجانسة. [ م ُ ن َ س َ ] (ع مص ) با چیزی مانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). با چیزی مانیدن و همجنسی کردن . جناس . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). هم شکل شدن و اتحاد جنس با چیزی و منه : «و کیف یؤانسک من لایجانسک ». (از اقرب الموارد). مجانسة اتحاد در جنس است . (ا
تجنیس المضارعلغتنامه دهخداتجنیس المضارع .[ ت َ سُل ْ م ُ رِ ] (ع اِ مرکب ) آنست که دو کلمه را جز در حرف متقارب اختلافی نباشد، مانند داری و باری . (از تعریفات جرجانی ص 45). و صاحب آنندراج برای تجنیس مضارع تعریفی یاد کرده است که صاحب المعجم و حدایق السحر آنرا برای تجنیس