مجانینلغتنامه دهخدامجانین . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مجنون . دیوانگان . (غیاث ) (آنندراج ). ج ِ مجنون . دیوانگان و مردم دیوانه . (ناظم الاطباء) : منگر بدان که در دره ٔ یمگان محبوس کرده اند مجانینم . ناصرخسرو.سخن مجانین و اهل برسام از آ
مجننلغتنامه دهخدامجنن . [ م ُ ج َن ْ ن ِ] (ع اِ) قسمی از عنب الثعلب است . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نوعی از عنب الثعلب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مزینینلغتنامه دهخدامزینین . [ م ُ زَی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مزیِّن (در حالت نصبی و جری ). رجوع به مزین شود.
مُجُّنَّنگویش بختیاریفشردن، چلاندن، فشار دادن پلکها بر روى یکدیگر tiâs-e mojjon be ham>:چشمانش را به هم فشرد> .
دیوانهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال دیوانه، مجنون، خُل، روانی دیوانۀ زنجیری بیمار روانی مجانین [صورت صفتی◄] مجنون
ارسیموسلغتنامه دهخداارسیموس . [ ] (اِخ ) ریسموس الیونانی . بقول جاحظ در البیان و التبیین (چ السندوبی ج 1 ص 295و ج 2 ص 178) وی از مجانین شعرای یونان بوده است .<b
طاق البصللغتنامه دهخداطاق البصل . [ قُل ْ ب َ ص َ ] (اِخ ) ابن عبدربه صاحب این لقب را در ردیف مجانین و دیوانگان شمرده و گوید با دریافت قیراطی آواز میخواند و با اخذ دانگی خاموش میشد. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 7 ص 172).
معشوق طوسیلغتنامه دهخدامعشوق طوسی . [ م َ ق ِ ] (اِخ ) از عارفان معاصر شیخ ابوسعید ابی الخیر بوده است . جامی در نفحات الانس گوید: نام وی محمد است از عقلای مجانین است و سخت بزرگوار و صاحب حالتی به کمال . در شهر طوس می بوده است و قبر وی آنجاست .و رجوع به نفحات الانس چ مهدی توحیدی پور ص <span class="h
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عاصم . ابوسهل حلوانی . محمدبن اسحاق الندیم ذکر او آورده و گوید: میان او وابوسعید سکری خویشی نزدیک است از این رو او کتابهای ابوسعید را روایت کند و غالباً کتب مزبور بخط او که نهایت بد نویسد بدست آید. او راست : کتاب مجانین الادباء. و رجوع به حل
دارالمجانینلغتنامه دهخدادارالمجانین . [ رُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) خانه ٔ دیوانگان . تیمارستان . جایی که دیوانگان را در آن نگهدارند.
تریاق المجانینلغتنامه دهخداتریاق المجانین . [ ت َ / ت ِرْ قُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) از گوشت خارپشت است و بیماران صرع و مالیخولیا را سود دهد. (از بحر الجواهر).
عقلاءالمجانینلغتنامه دهخداعقلاءالمجانین . [ ع ُ ق َ ئُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) خردمندان دیوانگان . عاقلان دیوانه نما. (مانند بهلول ). (فرهنگ فارسی معین ).