مجاورتلغتنامه دهخدامجاورت . [ م ُ وَ / وِ رَ ] (ع مص ) مجاورة. رجوع به مجاورة شود. || (اِمص ) همسایگی و درنزدیکی . (ناظم الاطباء). قرب و همسایگی . (غیاث ). نزدیکی . جوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و نخواهم که بیش خونی ریخته شود، حق م
مجاورت کردنلغتنامه دهخدامجاورت کردن .[ م ُ وَ / وِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مقیم شدن . اقامت گزیدن . بسر بردن : روزها بر سر خاکش مجاورت کردم . (گلستان ). و رجوع به مجاورت و مجاورة شود.
اصل مجاورتproximity principleواژههای مصوب فرهنگستاناصلی در مدیریت پسماند که براساس آن پسماند تولیدشده ترجیحاً در مجاورت محل تولید باید پردازش و دفع شود
قانون مجاورتlaw of contiguityواژههای مصوب فرهنگستاننظریهای که براساس آن چنانچه محرک و پاسخ در یک زمان و مکان رخ دهند، ارائۀ بعدی محرک برانگیزندۀ پاسخ خواهد بود
مجاورت ۲proximityواژههای مصوب فرهنگستانشاخصی که فاصلة بین همة نقاط در پیرامون یک نقطه را مشخص میکند
پیوند مجاورتیلغتنامه دهخداپیوند مجاورتی . [ پ َ / پ ِ وَ دِ م ُ وِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیوند قرابتی . نوعی پیوند در درختان و گیاهان . رجوع به پیوند شود.
مجاورت کردنلغتنامه دهخدامجاورت کردن .[ م ُ وَ / وِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مقیم شدن . اقامت گزیدن . بسر بردن : روزها بر سر خاکش مجاورت کردم . (گلستان ). و رجوع به مجاورت و مجاورة شود.
پیوند مجاورتیapproach grafting, grafting by approachواژههای مصوب فرهنگستاننوعی چوپیوند که در آن به دلیل جوش نخوردن پیوندگاه دو گیاه مستقل، پایه و پیوندک نزدیک به هم کاشته میشوند و پس از جوش خوردن، بخش بالایی پایه و بخش پایینی پیوندک قطع میشود
مجاورت کردنلغتنامه دهخدامجاورت کردن .[ م ُ وَ / وِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مقیم شدن . اقامت گزیدن . بسر بردن : روزها بر سر خاکش مجاورت کردم . (گلستان ). و رجوع به مجاورت و مجاورة شود.
مجاورت ۲proximityواژههای مصوب فرهنگستانشاخصی که فاصلة بین همة نقاط در پیرامون یک نقطه را مشخص میکند
مجاورت مکانیspatial proximityواژههای مصوب فرهنگستاننزدیکی میان دو یا چند مکان یا شهر یا مردم یا سایر پدیدهها
اصل مجاورتproximity principleواژههای مصوب فرهنگستاناصلی در مدیریت پسماند که براساس آن پسماند تولیدشده ترجیحاً در مجاورت محل تولید باید پردازش و دفع شود