مجربلغتنامه دهخدامجرب . [ م ُ ج َرْ رَ ] (ع ص ) مرد آزموده . (منتهی الارب ). آزموده و مرد آزموده . (آنندراج ). مرد کارآزموده . مردی که کار وی راآزموده و استوار کرده باشد. (ناظم الاطباء). کارکشته . کرده کار. کار افتاده . کاردیده . کار آزموده . ورزیده با آزمون . تجربه کار. پر تجربه .با تجربه .
مجربلغتنامه دهخدامجرب . [ م ُ ج َرْ رِ ] (ع ص ) دانای کارها. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مرد آزماینده ٔ امور و دانای آنها. || آزماینده و تجربه کننده . (ناظم الاطباء). آزمایشگر. آزماینده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجربلغتنامه دهخدامجرب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) صاحب شتران گرگین . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مجرّبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ، کاردیده، ورزیده، کارکشته، پرتجربه، کارآزموده، کهنهکار، کاردیده، جاافتاده، وارد، سابقهدار، خبره دارای آگاهی، متوجه، دانا، مطّلع دارای تجربه، جاافتاده کاملمرد، کاملهزن◄ شخص پیر، پیرزن شخص مجرب، گرگ باراندیده پیر
مجرّبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام اتجربه، پرتجربه، کارآزموده، کارکشته، کهنهکار، کاردیده مجرّب شخص مجرّب، گرگ باراندیده پیر
مجرب شدنفرهنگ مترادف و متضادکارکشته شدن، آزموده شدن، کارآزموده شدن، باتجربه شدن، تجربهدار شدن، ماهر شدن، کارآمدگشتن، متبحر شدن
مجرباتلغتنامه دهخدامجربات . [ م ُ ج َرْ رَ ] (ع ص ، اِ) چیزهای آزموده و تجربه شده . (ناظم الاطباء). ج ِ مجربة. رجوع به مجربة و مجرب شود. || (اصطلاح منطق ) آن مقدمات بوند که نه به تنهایی خرد بشاید دانستن و نه به تنهایی حس ، ولیکن به هر دو شاید دانستن ، چنانکه چون حس از چیزی هر باری فعلی بیند یا
مجربذلغتنامه دهخدامجربذ. [ م ُ ج َ ب َ / ب ِ ] (ع ص ) فرس مجربذ و مجربذ القوائم ؛ یعنی اسب گران دو ویا آنکه سر فروفکنده ، هر دو پا را در موضع هر دو دست گذارد در رفتار. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
مجربةلغتنامه دهخدامجربة. [ م ُ ج َرْ رَ ب َ ] (ع ص ) مؤنث مجرب . ج ، مجربات . رجوع به مجرب و مجربات شود. || دراهم مجربة؛ دراهم موزون . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). درمهای موزون . (ناظم الاطباء).
مجرب شدنفرهنگ مترادف و متضادکارکشته شدن، آزموده شدن، کارآزموده شدن، باتجربه شدن، تجربهدار شدن، ماهر شدن، کارآمدگشتن، متبحر شدن
مجرباتلغتنامه دهخدامجربات . [ م ُ ج َرْ رَ ] (ع ص ، اِ) چیزهای آزموده و تجربه شده . (ناظم الاطباء). ج ِ مجربة. رجوع به مجربة و مجرب شود. || (اصطلاح منطق ) آن مقدمات بوند که نه به تنهایی خرد بشاید دانستن و نه به تنهایی حس ، ولیکن به هر دو شاید دانستن ، چنانکه چون حس از چیزی هر باری فعلی بیند یا
مجربذلغتنامه دهخدامجربذ. [ م ُ ج َ ب َ / ب ِ ] (ع ص ) فرس مجربذ و مجربذ القوائم ؛ یعنی اسب گران دو ویا آنکه سر فروفکنده ، هر دو پا را در موضع هر دو دست گذارد در رفتار. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
مجربةلغتنامه دهخدامجربة. [ م ُ ج َرْ رَ ب َ ] (ع ص ) مؤنث مجرب . ج ، مجربات . رجوع به مجرب و مجربات شود. || دراهم مجربة؛ دراهم موزون . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). درمهای موزون . (ناظم الاطباء).
مجرب شدنفرهنگ مترادف و متضادکارکشته شدن، آزموده شدن، کارآزموده شدن، باتجربه شدن، تجربهدار شدن، ماهر شدن، کارآمدگشتن، متبحر شدن
نامجربلغتنامه دهخدانامجرب . [ م ُ ج َرْ رَ ] (ص مرکب ) تجربه ناشده . آزموده ناشده . || بی اثر. غیرمجرب . مقابل مجرب .-دعای نامجرب ؛ دعای بی تأثیر و بی خاصیت . || ناآزموده . نکرده کار. ناشی . غمر. بی تجربه .