مجروح کردنلغتنامه دهخدامجروح کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خستن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خسته کردن . زخم زدن . زخمی کردن : جنازه ٔ تو ندانم کدام حادثه بودکه دیده ها همه مصقول کرد و رخ مجروح . کسائی .گر ز سقف خانه چوبی بشکندب
مجروح کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. زخمی کردن، زخم زدن، زخمدار کردن ۲. جریحهدار کردن، فگار کردن ۳. آزردن، آزردهخاطر کردن ۴. آسیب رساندن، صدمهزدن ≠ التیام بخشیدن
مجروح کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی ردن، مصدوم کردن، دریدن، ناقص کردن، چنگ کشیدن، ضربه زدن مبتلاکردن، گرفتار کردن، دچار کردن
مجروحلغتنامه دهخدامجروح . [ م َ ] (اِخ ) شیخ غلام سعدبن شیخ فضل اﷲ از شعرای هندوستان و از مردم جاجموی کانپور بود. وی شاگرد ملتمس جهان آبادی بوده است . به زبان فارسی و اردو دیوان دارد. از اوست :به حسرت سوخت رنگ لعل تو یاقوت کانی راپشیمان ساخت ابروی تو تیغ اصفهانی را.و رجوع به قاموس
مجروحلغتنامه دهخدامجروح . [ م َ ] (اِخ ) عصمةاﷲخان بن مولوی عبدالقادرخان از شعرای هندوستان و از مردم بنارس بود. از اوست :ستارگان فلک راست اضطراب عظیم گمان برم که در گوش یار می جنبد.و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود.
مجروحلغتنامه دهخدامجروح . [ م َ ] (ع ص ) خسته . (آنندراج ). خسته . زخم دار. زخم کرده شده . افکارشده . (ناظم الاطباء). جریح . مکلوم . افگار. فگار. جراحت برداشته . زخم دیده . زخمی شده . زخمی (به اصطلاح امروز). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : احمد گفت روی ندارد مجروح به جنگ
مزروعلغتنامه دهخدامزروع . [ م َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از زرع . کشت و کشته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). کشت و کشته شده . (ناظم الاطباء). کاشته شده . کشته : هرکه مزروع خود بخورد به خویدوقت خرمنش خوشه باید چید. (گلستان چ فروغی
مجروحلغتنامه دهخدامجروح . [ م َ ] (اِخ ) شیخ غلام سعدبن شیخ فضل اﷲ از شعرای هندوستان و از مردم جاجموی کانپور بود. وی شاگرد ملتمس جهان آبادی بوده است . به زبان فارسی و اردو دیوان دارد. از اوست :به حسرت سوخت رنگ لعل تو یاقوت کانی راپشیمان ساخت ابروی تو تیغ اصفهانی را.و رجوع به قاموس
مجروحلغتنامه دهخدامجروح . [ م َ ] (اِخ ) عصمةاﷲخان بن مولوی عبدالقادرخان از شعرای هندوستان و از مردم بنارس بود. از اوست :ستارگان فلک راست اضطراب عظیم گمان برم که در گوش یار می جنبد.و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود.
مجروحلغتنامه دهخدامجروح . [ م َ ] (ع ص ) خسته . (آنندراج ). خسته . زخم دار. زخم کرده شده . افکارشده . (ناظم الاطباء). جریح . مکلوم . افگار. فگار. جراحت برداشته . زخم دیده . زخمی شده . زخمی (به اصطلاح امروز). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : احمد گفت روی ندارد مجروح به جنگ
مجروحلغتنامه دهخدامجروح . [ م َ ] (اِخ ) شیخ غلام سعدبن شیخ فضل اﷲ از شعرای هندوستان و از مردم جاجموی کانپور بود. وی شاگرد ملتمس جهان آبادی بوده است . به زبان فارسی و اردو دیوان دارد. از اوست :به حسرت سوخت رنگ لعل تو یاقوت کانی راپشیمان ساخت ابروی تو تیغ اصفهانی را.و رجوع به قاموس
مجروحلغتنامه دهخدامجروح . [ م َ ] (اِخ ) عصمةاﷲخان بن مولوی عبدالقادرخان از شعرای هندوستان و از مردم بنارس بود. از اوست :ستارگان فلک راست اضطراب عظیم گمان برم که در گوش یار می جنبد.و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخنوران شود.
مجروحلغتنامه دهخدامجروح . [ م َ ] (ع ص ) خسته . (آنندراج ). خسته . زخم دار. زخم کرده شده . افکارشده . (ناظم الاطباء). جریح . مکلوم . افگار. فگار. جراحت برداشته . زخم دیده . زخمی شده . زخمی (به اصطلاح امروز). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : احمد گفت روی ندارد مجروح به جنگ