مجرورلغتنامه دهخدامجرور. [ م َ ] (ع ص ) کشیده شده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کلمه ای که کسره دارد. (آنندراج ). جر داده شده و دارای جر. (ناظم الاطباء). اسمی که جر دارد. جرپذیرفته . جریافته . مقابل جار. علی فی البیت ، فی جار است والبیت مجرور: کل مضاف الیه مجرور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجرورفرهنگ فارسی عمید۱. در نحو عربی، کلمهای که آخر آن حرکت کسره داشته باشد؛ کلمهای که پس از حرف جرّ بیاید و یا مضافالیه واقع شود.۲. [قدیمی] کشیدهشده.
مجرورفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع . ] (اِمف .) 1 - کشیده شده . 2 - کسره داده شده . 3 - هر یک از سازهای آرشه ای .
مظرورلغتنامه دهخدامظرور. [ م َ ] (ع اِ) سنگ یا سنگ تیز گرد. ج ، مظاریر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد).
جار و مجرورلغتنامه دهخداجار و مجرور. [ جارْ رُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ادات جر و مدخول آن را گویند. در نحو حروفی که مدخول خود را جر دهند جار و مدخول آنها را مجرور گویند و مجموع را جار و مجرور نامند.
مجررلغتنامه دهخدامجرر. [ م ُ ج َرْ رِ ] (ع ص ) کسی که بسیار سخت می کشد. (ناظم الاطباء). نیک کشنده و بسیار کشنده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
مزورگرلغتنامه دهخدامزورگر. [ م ُزَوْ وِ گ َ ] (ص مرکب ) (مرکب از مزور +گر) تزویرکننده . حیله کننده . تزویرگر. مزور. رجوع به مزوِّر شود.
مجروراتلغتنامه دهخدامجرورات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مجرورة. درزبان و قواعد عربی کلماتی هستند که بواسطه ٔ حروف جاره یا اضافه مجرور می شوند. (فرهنگ علوم نقلی و ادبی تألیف دکتر سیدجعفر سجادی ). و رجوع به مجرور شود.
مجرورةلغتنامه دهخدامجرورة. [ م َ رَ ] (ع ص ) مؤنث مجرور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجرور شود.
جار و مجرورلغتنامه دهخداجار و مجرور. [ جارْ رُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ادات جر و مدخول آن را گویند. در نحو حروفی که مدخول خود را جر دهند جار و مدخول آنها را مجرور گویند و مجموع را جار و مجرور نامند.
جارفرهنگ فارسی معین(رّ) [ ع . ] (اِفا.) جر دهنده ، حرفی که مدخول خود را جر دهد. مدخول را مجرور گویند و مجموع را جار و مجرور.
دستورزبانیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ت] دستورزبانی، صحیح نحوی مشتق مجرور، مجزوم، معلوم
کملغتنامه دهخداکم . [ ک ُ ] (ع ضمیر) شما: سلام علیکم ؛ درود بر شما. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ضمیر متصل منصوب و مجرور، جمع مذکر مخاطب .
حروف قسملغتنامه دهخداحروف قسم . [ ح ُ ف ِ ق َ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در دستور زبان عربی مانند «و، ت » که چون بر سر کلمه ای درآیند آخر آنرا نیز مجرور سازند، و بنابراین از حروف جاره نیز میباشند.
متعلقلغتنامه دهخدامتعلق . [ م ُ ت َ ع َل ْ ل َ ] (ع اِ) جائی که در آن چیزی آویزان شده . || علاقه و دلبستگی . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح نحو) فعل یا شبه فعلی است که جار و مجرور و ظرف بدان تعلق دارد. (از اقرب الموارد).
مجروراتلغتنامه دهخدامجرورات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مجرورة. درزبان و قواعد عربی کلماتی هستند که بواسطه ٔ حروف جاره یا اضافه مجرور می شوند. (فرهنگ علوم نقلی و ادبی تألیف دکتر سیدجعفر سجادی ). و رجوع به مجرور شود.
مجرورةلغتنامه دهخدامجرورة. [ م َ رَ ] (ع ص ) مؤنث مجرور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجرور شود.
جار و مجرورلغتنامه دهخداجار و مجرور. [ جارْ رُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ادات جر و مدخول آن را گویند. در نحو حروفی که مدخول خود را جر دهند جار و مدخول آنها را مجرور گویند و مجموع را جار و مجرور نامند.