مجزوملغتنامه دهخدامجزوم . [ م َ ] (ع ص ) مقطوع و بریده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || یقین کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). جزم شده . یقین کرده شده . || حرف ساکن که دارای جزم باشد. (ناظم الاطباء). (در نحو عربی ) صاحب جزم . جزم دار. کلمه ای که حرف آخر آن نه نصب و
مجزومفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در نحو عربی، کلمهای که حرکت حرف آخر آن ساکن باشد.۲. [قدیمی] قطعی؛ باقطعیت.۳. [قدیمی] قطعشده؛ بریده.
مجزملغتنامه دهخدامجزم . [ م ُ ج َزْ زِ ] (ع ص ) پرکننده مشک را. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بددلی کننده و عاجز گردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). بددل و عاجز و ضعیف . (ناظم الاطباء). || کسی که سکوت می ورزد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی ا
مجزملغتنامه دهخدامجزم . [ م ِ زَ ] (ع ص ) سقاء مجزم ؛ مشک پر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پر و گویند سقاء مجزم . (از اقرب الموارد).
مجزومةلغتنامه دهخدامجزومة. [ م َ م َ ] (ع ص ) تأنیث مجزوم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجزوم شود.
دستورزبانیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ت] دستورزبانی، صحیح نحوی مشتق مجرور، مجزوم، معلوم
ساکنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اهل، باشنده، سکنه، ماندگار، متوطن، مستقر، مقیم ۲. آرام، آرمیده، بیجنبش، بیحرکت، راکد ۳. غیرمتحرک ۴. ثابت ۵. مجزوم
حروف جازمهلغتنامه دهخداحروف جازمه . [ ح ُ ف ِ زِ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف هائی که طبق دستور زبان عرب چون بر سر فعل مضارع درآید آخر آنرا مجزوم سازد: لَم ْ، لَمّا، ل ِ (در فعل امر)، لا (در فعل نهی ).
اینلغتنامه دهخدااین . [ اَ ن َ ] (ع ق ، اِ) کجا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). یقال این زید؛ یعنی کجاست زید. و الی این ؛ یعنی بکجا. و من این ؛ یعنی از کجا. (ناظم الاطباء). بمعنی کجا و آن سؤال باشد از جا و مکان چنانکه : این مقرک ؛ کج
مجزومةلغتنامه دهخدامجزومة. [ م َ م َ ] (ع ص ) تأنیث مجزوم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجزوم شود.