مجوزلغتنامه دهخدامجوز. [ م ُ ج َوْ وَ ] (ع ص ) تجویز کرده شده و روا داشته شده . (غیاث ) (آنندراج ). روا و جایز. || حلال و روا شده . (ناظم الاطباء).
مجوزلغتنامه دهخدامجوز. [ م ُ ج َوْ وِ ] (اِخ ) حسن بن سهل مجوز محدث است . (منتهی الارب ). حسن بن سهل به این نسبت اشتهار دارد. (از انساب سمعانی ).
مجوزلغتنامه دهخدامجوز. [ م ُ ج َوْ وِ ] (ع ص ) روادارنده ٔ کاری . (غیاث ). روادارنده و رواگرداننده ٔ کاری . (آنندراج ). کسی که تجویز می کند روایی و ناروایی چیزی را و رخصت می دهد کردن و یا نکردن کاری را. (ناظم الاطباء). روایی دهنده . روایی بخش . روا دارنده . روا کننده . تجویز کننده ، مجوز قانو
میجوشلغتنامه دهخدامیجوش . [ م َ ] (اِ مرکب ) اسم فارسی شرابی است که با سنبل رومی یاسنبل هندی ترتیب داده باشند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
مجوسیاتلغتنامه دهخدامجوسیات . [ م َ سی یا ] (ع اِ) ج ِ مجوسیة. آنچه مربوط به مجوس باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجوس و مجوسیة شود.
مجوسیتلغتنامه دهخدامجوسیت . [ م َ سی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) دین گبری . دین بهی . دین زرتشتی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجوسیة شود.
مجوسیلغتنامه دهخدامجوسی . [ م َ ] (معرب ، ص نسبی ) منسوب به مجوس . || مغ و آتش پرست است که پیرو زردشت باشد. (منتهی الارب ). آتش پرست و پیرو زرتشت . ج ، مجوس . (ناظم الاطباء). واحد مجوس . (از آنندراج ). مغ. موغ .گبر. آتش پرست . فردی از مجوس . آنکه به دین مجوس است .ج ، مجوس . (یادداشت به خط مرحو
مجوسیةلغتنامه دهخدامجوسیة. [ م َ سی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مغی . (منتهی الارب ). مغی و مذهب و آیین مجوس . (ناظم الاطباء). دین گبری . دین بهی . دین زرتشتی . چگونگی مجوس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): المجوسیة، یقال لها الدین الاکبر و الملة العظمی . (الملل و النحل شهرستانی ، یادداشت ایضاً). ||
ناووسلغتنامه دهخداناووس . (اِ) آتشکده ،و عبادت خانه ٔ مجوس . (برهان قاطع). لغتی است در ناؤس . (قطر المحیط). ناوس . نائوس . نااوس . رجوع به نائوس شود. || گورستان مجوس . (منتهی الارب ). آنجا که مجوس مرده بنهند. (سامی ). رجوع به نائوس شود.
مجوسیاتلغتنامه دهخدامجوسیات . [ م َ سی یا ] (ع اِ) ج ِ مجوسیة. آنچه مربوط به مجوس باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجوس و مجوسیة شود.
مجوسیتلغتنامه دهخدامجوسیت . [ م َ سی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) دین گبری . دین بهی . دین زرتشتی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجوسیة شود.
مجوسی اهوازیلغتنامه دهخدامجوسی اهوازی . [ م َ ی ِ اَهَْ ] (اِخ ) رجوع به ابن المجوس و علی مجوسی شود.
مجوسیلغتنامه دهخدامجوسی . [ م َ ] (معرب ، ص نسبی ) منسوب به مجوس . || مغ و آتش پرست است که پیرو زردشت باشد. (منتهی الارب ). آتش پرست و پیرو زرتشت . ج ، مجوس . (ناظم الاطباء). واحد مجوس . (از آنندراج ). مغ. موغ .گبر. آتش پرست . فردی از مجوس . آنکه به دین مجوس است .ج ، مجوس . (یادداشت به خط مرحو
مجوسیةلغتنامه دهخدامجوسیة. [ م َ سی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) مغی . (منتهی الارب ). مغی و مذهب و آیین مجوس . (ناظم الاطباء). دین گبری . دین بهی . دین زرتشتی . چگونگی مجوس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): المجوسیة، یقال لها الدین الاکبر و الملة العظمی . (الملل و النحل شهرستانی ، یادداشت ایضاً). ||
قبله گاه مجوسلغتنامه دهخداقبله گاه مجوس . [ ق ِ ل َ / ل ِ هَِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آتش است . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بمعنی قبله ٔ زردشتیان است که کنایه از آتش باشد. (برهان ). رجوع به قبله ٔ زردشتیان شود : ز دیگر طرف سر
قلعه مجوسلغتنامه دهخداقلعه مجوس . [ ق َ ع َ م َ ] (اِخ ) یکی از قلعه های معروف در شش فرسنگی ابرقوی یزد. (نزهة القلوب ص 188).
هوم المجوسلغتنامه دهخداهوم المجوس . [ هََ مُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) به فارسی مرانیه که دارویی است مفتت سنگ مثانه و مدرّ فضلات و مقوی معده . (آنندراج ) (منتهی الارب ). درختی است شبیه به یاسمین و در آن اندکی شیرینی و تیزی است و بهترین شکوفه ٔ آن به رنگ تیره است که روی آن زرد باشد و هوم المجوس بدان جهت
ابن المجوسلغتنامه دهخداابن المجوس . [ اِ نُل ْ م َ ] (اِخ ) علی بن عباس مجوسی یا ابن المجوس . طبیب معروف ایرانی نژاد، از مردم اهواز. شاگرد ابوماهر فارسی ، و پس از ابوماهر او خود بمطالعه ٔ کتب متقدمین پرداخت وی از بزرگترین اطبای دولت آل بویه بود و با این حال در بیمارستان عضدی که بسیاری از اطبا در آن
رئیس المجوسلغتنامه دهخدارئیس المجوس .[ رَ سُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) وظیفه و رتبه ٔ مجلل و محترمی بود که سلاطین بابل بهر یک از ملازمان درگاه که استحقاق آنرا میداشت ، میدادند. (قاموس کتاب مقدس ).