مجیدلغتنامه دهخدامجید. [ م َ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . یکی از اسماء صفات خدای تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از اسماء خدای تعالی است و به معنی آنکه در ذات و صفات خود عظیم و نسبت به بندگان بسیار خیر و احسان است . (از اقرب الموارد) : قالوا اتعجبین من امر
مجیدلغتنامه دهخدامجید. [ م َ ] (ع ص ) شریف و بزرگوار و گرامی قدر و عالی مرتبت و بلندپایه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بزرگوار و گرامی . (غیاث ). ج ، امجاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ذوالعرش المجید. (قرآن 1
مجیدلغتنامه دهخدامجید. [ م ُ ] (ع ص ) خداوند اسب نیکورو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صاحب جواد یعنی اسب پیش تاز خوب . ج ، مجاوید. (از اقرب الموارد). || کسی که چیز نیکو و جید می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).- شاعر مجید ؛ اشعار نیکو گوینده . (منتهی الارب
مجیدفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که کار نیکو بکند یا چیزی نیکو بیاورد؛ نیکوآورنده.۲. شاعری که شعر نیکو بگوید.
مجیضلغتنامه دهخدامجیض . [ م ُ ج َی ْ ی ِ ] (ع ص ) برگردنده از چیزی و میل کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آن که میل می کند و برمی گردد. (ناظم الاطباء).
مزیدلغتنامه دهخدامزید. [ م َ ] (ع اِمص ) افزونی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زیادتی و افزونی . (آنندراج ) (غیاث ) : لهم مایشاؤن فیها و لدینا مزید. (قرآن 35/50)؛ مر ایشان راست آنچه خواهند در آن و نزد ماست زیادتی و افزونی . و آن پاد
مزیدلغتنامه دهخدامزید. [ م َزْ ی َ ] (اِخ ) مزیدبن کیسان از تابعین است که به روزگار محمدبن حجاج بن یوسف ثقفی که از طرف پدر (یعنی حجاج ) والی قزوین بود و به قزوین آمد و آنجا مقیم شد. (تاریخ گزیده ص 836 چ اروپا).
مزیدلغتنامه دهخدامزید. [ م َزْ ی َ ] (اِخ ) مزیدبن مرشدبن الدیان الاسدی متولد به سال 370 هَ . ق . جد «آل مزید» که مدتی در شهر حِلّه واقع بین کوفه و بغداد امارت داشتند و از این رو این شهر را «حله ٔ بنی مزید» و یا «حلة المزیدیة» گویند. (از الاعلام زرکلی ج <span
مجیدیهلغتنامه دهخدامجیدیه . [ م َ دی ی َ / ی ِ ] (اِخ ) از روستاهای سابق شمیران شهرستان تهران بود که اکنون منضم به شهر تهران شده ، ناحیه ای است در شمال نظام آباد و سمنگان و جنوب شمس آباد و غرب نارمک و شرق سیدخندان . و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
مجیدیةلغتنامه دهخدامجیدیة. [ م ُ ج َ دی ی َ ] (ع ص ) (از «م ج د») الابل المجیدیة؛ به صیغه ٔ مصغر از شتران یمن است و گویند منسوب است به محلی که نام آن مُجَید است . (از اقرب الموارد). شتران مجیدیه ؛ جنسی از شتران مجیدیه ٔ یمنی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجیدآبادلغتنامه دهخدامجیدآباد. [ م َ ] (اِخ ) (تازه کند) دهی از دهستان رودقات است که در بخش مرکزی شهرستان مرند واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
مجیدآبادلغتنامه دهخدامجیدآباد. [ م َ ] (اِخ ) (قلعه نو) دهی از دهستان اراضی نیزار است که در بخش مرکزی شهرستان قم واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
مجیدآبادلغتنامه دهخدامجیدآباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گوارئیم است که در بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع است و 238 تن سکنه دارد. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
سی پارهفرهنگ فارسی معین(رِ) (اِمر.) 1 - سی جزء قرآن مجید که هر جزو را علیحده جلد کرده باشند. 2 - قرآن مجید.
مجیدیهلغتنامه دهخدامجیدیه . [ م َ دی ی َ / ی ِ ] (اِخ ) از روستاهای سابق شمیران شهرستان تهران بود که اکنون منضم به شهر تهران شده ، ناحیه ای است در شمال نظام آباد و سمنگان و جنوب شمس آباد و غرب نارمک و شرق سیدخندان . و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class
مجیدیةلغتنامه دهخدامجیدیة. [ م ُ ج َ دی ی َ ] (ع ص ) (از «م ج د») الابل المجیدیة؛ به صیغه ٔ مصغر از شتران یمن است و گویند منسوب است به محلی که نام آن مُجَید است . (از اقرب الموارد). شتران مجیدیه ؛ جنسی از شتران مجیدیه ٔ یمنی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجیدآبادلغتنامه دهخدامجیدآباد. [ م َ ] (اِخ ) (تازه کند) دهی از دهستان رودقات است که در بخش مرکزی شهرستان مرند واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
مجیدآبادلغتنامه دهخدامجیدآباد. [ م َ ] (اِخ ) (قلعه نو) دهی از دهستان اراضی نیزار است که در بخش مرکزی شهرستان قم واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
مجیدآبادلغتنامه دهخدامجیدآباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گوارئیم است که در بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع است و 238 تن سکنه دارد. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ذوالعرش المجیدلغتنامه دهخداذوالعرش المجید. [ ذُل ْ ع َ شِل ْ م َ ] (ع ص مرکب ) خداوند تخت بزرگ . (دهار). || (اِخ ) نامی از نامهای ِ صفات خدای تعالی .
کیاعبدالمجیدلغتنامه دهخداکیاعبدالمجید. [ ع َ دُل ْ م َ ] (اِخ ) در اوایل سلطنت سنجر سلجوقی به وزارت رسید و به مجیرالملک ملقب گردید. وزیری مدبر و باکفایت بود اما سرانجام به سعایت فخرالملک مظفربن نظام الملک و مادر سنجر و امیر ارغوش از وزارت معزول شد و اموالش مصادره گردید و به بهانه ٔ رسالت به غزنین به
کلاته عبدالمجیدلغتنامه دهخداکلاته عبدالمجید. [ ک َ ت ِ ع َ دُل ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد. محلی جلگه ای و معتدل است و سکنه 80 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
تمجیدلغتنامه دهخداتمجید. [ ت َ ] (ع مص ) به بزرگی یاد کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (مجمل اللغة). بزرگ کردن و ستودن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بزرگ کردن و ثنا گفتن کسی را. (از اقرب الموارد). || به بزرگی نسبت کردن کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات )(ناظم الاطباء) (از اقرب ا