محاذیلغتنامه دهخدامحاذی . [ م ُ ] (ع ص ) برابر شونده (مشتق از حذو به معنی مقابل و روبرو و برابر کردن دو چیز است ). (از غیاث ) (آنندراج ). || مقابل و رویاروی . (ناظم الاطباء). مواجه . برابر. روبرو. رویاروی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : توپها را میان سنگر و میان گود جاب
معادیلغتنامه دهخدامعادی . [ م ُ ] (ع ص ) دشمنی کننده . مقابل موالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دشمن دارنده . خصومت کننده ٔ دشمن . عدو : سرش رسیده به ماه بر، به بلندی و آن معادی به زیر ماهی پنهان . رودکی .مخالفان تو بی فرهند و بی
معاذیلغتنامه دهخدامعاذی . [ م ُ ذی ی ] (اِخ ) خاندان بزرگی است در مرو و آن منسوب است به معاذ. (از لباب الانساب ص 153).
محاذیرلغتنامه دهخدامحاذیر. [ م َ ] (ع اِ) چیزهایی که از آنها حذر میکنند و میترسند وپرهیز میکنند. (ناظم الاطباء). رجوع به محذور شود.
توازیفرهنگ مترادف و متضاد۱. محاذات ۲. برابر شدن، همسود شدن ۳. مقابل گردیدن، مقابل هم بودن، محاذی هم بودن
محاذیرلغتنامه دهخدامحاذیر. [ م َ ] (ع اِ) چیزهایی که از آنها حذر میکنند و میترسند وپرهیز میکنند. (ناظم الاطباء). رجوع به محذور شود.