محاطلغتنامه دهخدامحاط. [ م ُ ] (ع ص ) جای گرداگرد برآورده شده برای گوسفندان و شتران و برای مردمان . (از ناظم الاطباء). گرداگرد فرا گرفته . مقابل محیط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || احاطه شده . (ناظم الاطباء). محفوف . (یادداشت مرحوم دهخدا). || دریافت شده و دانسته شده . (ناظم الاطباء) <span c
ماتmatte, flat 3واژههای مصوب فرهنگستانویژگی سطحی که برّاقیت آن در زاویۀ 60 درجه در گسترۀ صفر تا ده و در زاویۀ 85 درجه در گسترۀ صفر تا پانزده قرار دارد
ورنی ماتflat varnish, matte varnishواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ورنی که با درصد معینی ماتکننده ترکیب میشود تا در هنگام خشک شدن جلوهای مات بیابد
محادلغتنامه دهخدامحاد. [ م ُ حادد ] (ع ص ) مزاحم . || مانع. || مخالف . || پیوسته و متصل . || پهلوی هم و هم حد. (ناظم الاطباء). رجوع به محادة شود.
زاویه ٔ محاطیلغتنامه دهخدازاویه ٔ محاطی . [ ی َ / ی ِ ی ِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاویه ای است که رأسش واقع بر محیط دائره باشد و دو ضلعش دو خطی باشند که از نقطه ٔ رأس (مفروض ) خارج شوندو دائره را در دو نقطه قطع کنند. (هندسه ٔ رهنما).
شمحاطلغتنامه دهخداشمحاط. [ ش ِ ] (ع ص ) شمحط. شمحوط. بسیار دراز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).