محالةلغتنامه دهخدامحالة. [ م َ ل َ ] (ع اِ) چوب که گلکاران بر آن قرار گیرند در وقت گلکاری . (منتهی الارب ذیل م ح ل ).
محالةلغتنامه دهخدامحالة. [ م َ ل َ ] (ع اِ) دولاب و چرخ کلان چاه . ج ، محال ، محاول . (منتهی الارب ذیل م ح ل ؛ ح ول ). منجنون یعنی چرخ بزرگ چاه . بکره ٔ بزرگ . بکره . (یادداشت مرحوم دهخدا).چرخ دلو بزرگ . (منتهی الارب ذیل م ح ل ). || استخوان پشت مازه . (یادداشت مرحوم دهخدا) (منتهی الارب ذیل ح و
محالةلغتنامه دهخدامحالة. [ م ُ حال ْ ل َ] (ع مص ) فرود آمدن با کسی . (از منتهی الارب ). با کسی فرود آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || هم منزل شدن با کسی . (از منتهی الارب ).
محولهلغتنامه دهخدامحوله . [ م ُ ح َوْ وَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خمین بخش مرکزی شهرستان خرمشهر، واقع در شش هزارگزی شمال خاوری راه اتومبیل رو مرز عراق به خرمشهر، و سه هزارگزی شمال باختری خرمشهر با 400 تن سکنه . آب آن از رودخانه و راه آن اتومبیل رو است .
محولةلغتنامه دهخدامحولة. [ م ُ ح َوْ وَ ل َ ] (ع ص ) تأنیث محول . بازگذارده شده . واگذارده . محوله .
محاللغتنامه دهخدامحال . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ محالة؛ استخوان پشت مازه . (منتهی الارب ذیل ح ول ). || ج ِ محالة؛ چرخ دلو بزرگ و مهره ٔ پشت شتر. (منتهی الارب ذیل م ح ل ).
محالةلغتنامه دهخدامحالة. [ م َ ل َ ] (ع اِ) چوب که گلکاران بر آن قرار گیرند در وقت گلکاری . (منتهی الارب ذیل م ح ل ).
لامحالهلغتنامه دهخدالامحاله . [ م َ ل َ ] (ع ق مرکب ) به معنی نه تدبیر و چاره . ناچار. ناچاره . بناچار. لاجرم .ناگزیر. لابداً. لابُد. (مجدالدین ). هرآینه . باری . (در تداول عامه ) اقلا. صاحب غیاث اللغات آرد: معنی این لفظ این است که نیست بازگردیدن و در اصل چنین است : «لامحالة من هذاالامر»؛ یعنی ن