محبتلغتنامه دهخدامحبت .[ م َ ح َب ْ ب َ ] (از ع ، اِمص ) محبة. دوست داشتن . (جرجانی ). صاحب غیاث اللغات و به تبع او صاحب آنندراج آرد که کلمه بفتح میم صحیح است و آنچه به ضم مشهور است غلط است چه مصدر میمی از ثلاثی مجرد به ضم اول مستعمل نشده است . (از غیاث ) (از آنندراج ). || مهر. ودّ. وداد. دوس
محبتدیکشنری فارسی به انگلیسیaffection, charity, devotion, endearment, kindliness, kindness, love, warmth
محبضلغتنامه دهخدامحبض . [ م ِ ب َ ] (ع اِ) چوبی که عسل بدان بیرون کنند و یا زنبوران را بدان رانند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). انگبین کاو. || کمان نداف . ج ، محابض . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آهن حلاج . مشته ٔ حلاج . دستیانه ٔ حلاج . (مهذب الاسماء). مندف .
مهبطلغتنامه دهخدامهبط. [ م َ ب ِ ] (ع اِ) جای فرودآمدن .(غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فرودآمدن گاه . (ناظم الاطباء). آنجا که فرودآیند. فرودگاه . (یادداشت مؤلف ). ج ، مهابط. (ناظم الاطباء) : چون از مهبط رحم به محط ظهور آمد. (سندبادنامه ص <span class="hl" di
مهبطلغتنامه دهخدامهبط. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) فرودآورنده . (آنندراج ).کسی و یا چیزی که به پایین می اندازد و به جلدی و شتاب فرودمی آورد. || کسی و یا چیزی که می کاهد و کم می کند از ارزش و قیمت چیزی . (ناظم الاطباء).
معبدلغتنامه دهخدامعبد. [ م َ ب َ ] (اِخ ) ابن عباس بن عبدالمطلب هاشمی (متوفی به سال 35 هَ . ق .). پیغمبر اکرم او را والی مکه ساخت . وی در افریقا شهید شد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1053). و رجوع ب
محبت داشتنلغتنامه دهخدامحبت داشتن . [ م َ ح َب ْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) دوست داشتن . مهر داشتن . دوستی داشتن . محب بودن : محبت با کسی دارم کزو با خود نمی آیم چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد. سعدی .با هیچیک از ایشان میل و محبتی ندارد.
محبت آمیزلغتنامه دهخدامحبت آمیز. [ م َ ح َب ْ ب َ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به دوستی . مهرآمیز. دوستانه . (ناظم الاطباء). محبت آمیزیده . محبت آمیخته . توأم با محبت .
بامحبتلغتنامه دهخدابامحبت . [ م َح َب ْ ب َ ] (ص مرکب ) (از با+ محبت ) که محبت دارد. آنکه با محبت است ، دوستدار. محب . و رجوع به محب شود.
محبت داشتنلغتنامه دهخدامحبت داشتن . [ م َ ح َب ْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) دوست داشتن . مهر داشتن . دوستی داشتن . محب بودن : محبت با کسی دارم کزو با خود نمی آیم چو بلبل کز نشاط گل فراغ از آشیان دارد. سعدی .با هیچیک از ایشان میل و محبتی ندارد.
محبت آمیزلغتنامه دهخدامحبت آمیز. [ م َ ح َب ْ ب َ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به دوستی . مهرآمیز. دوستانه . (ناظم الاطباء). محبت آمیزیده . محبت آمیخته . توأم با محبت .
محبت پیشهلغتنامه دهخدامحبت پیشه . [ م َ ح َب ْ ب َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) که دوستی و مهرورزی پیشه دارد. آن که هر چه بیند دوست دارد. (ناظم الاطباء). آن که پیشه ٔ او دوستی است . آن که میل به دوستی داشته باشد.
محبت نامهلغتنامه دهخدامحبت نامه . [ م َ ح َب ْ ب َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ٔ دوستانه . (ناظم الاطباء).
بامحبتلغتنامه دهخدابامحبت . [ م َح َب ْ ب َ ] (ص مرکب ) (از با+ محبت ) که محبت دارد. آنکه با محبت است ، دوستدار. محب . و رجوع به محب شود.