محبوسلغتنامه دهخدامحبوس . [ م َ ] (ع ص ) اسبی که در راه خدا وقف کرده باشند. (منتهی الارب ). موقوف . || بخیل . || مضبوط. محتبس . || ممنوع . بازداشته شده . مسجون . (از اقرب الموارد). بازداشته شده و بند کرده شده . (آنندراج ). حبس کرده شده و گرفتار و بندی و در حبس کرده شده . (ناظم الاطباء). زندانی
مهبوشلغتنامه دهخدامهبوش . [م َ ] (ع ص ) ورزیده و کسب کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ورزیده . کسب کرده شده . فراهم شده . (ناظم الاطباء).
محبوس شدنفرهنگ مترادف و متضادحبسشدن، زندانی شدن، توقیف شدن، بازداشت شدن، بندی شدن ≠ آزاد شدن، مرخص شدن
حبس شدنفرهنگ مترادف و متضادزندانی شدن، بازداشت شدن، به زندان افتادن، گرفتار شدن، محبوس شدن، توقیف شدن، محبوس گشتن ≠ آزاد شدن
محبوس شدنفرهنگ مترادف و متضادحبسشدن، زندانی شدن، توقیف شدن، بازداشت شدن، بندی شدن ≠ آزاد شدن، مرخص شدن